به نام حضرت علم و عالم و معلوم
آشنایی با فلسفهی اسلامی (7)
حکمت متعالیه (1)
زمینهی تاریخی و فلسفی
بنیانگذار حکمت متعالیه محمد بن ابراهیم معروف به صدرالدین شیرازی است که او را صدرالمتألهین و ملاصدرا نیز میخوانند. این مکتب فلسفی در حوزۀ فکری اصفهان و شیراز در دورهی صفویه پایهگذاری شد و پس از آن، به ویژه در دورهی قاجار، رشد و گسترش یافت.
شاه اسماعیل صفوی برای نخستین بار مذهب رسمی ایران را شیعهی اثنیعشری اعلام کرد و به این ترتیب ایران، رسماً به عنوان بزرگترین پایگاه تشیع شناخته شد. در این دوران بار دیگر علوم مختلف اسلامی رشد و کمال یافت و سخت تحت تأثیر فرهنگ تشیع و آموزههای ائمهی طاهرین علیهمالسلام قرار گرفت. حوزهی خاص فلسفی، که در این دوران عمدتاً در اصفهان پا گرفت و پیش رفت، اصطلاحاً مکتب اصفهان خوانده میشود. در این مکتب افزون بر فلسفهی مشاء، فلسفهی اشراق و عرفان نیز مورد توجه بود. از افراد برجستهی مکتب اصفهان میتوان از شیخ بهاءالدین عاملی، میرفندرسکی، میرداماد ملقب به معلم ثالث و شاگردش، صدرالمتألهین نام برد.
پیشتر اشاره شد که پارهای از مستشرقان و مورخان عرب بر این نظرند که فلسفهی اسلامی با نقادی غزالی به افول گرایید و پس از ابنرشد، در قرن ششم هجری، دیگر فلسفه در شرق جان نگرفت. این تلقی هرچند در جهان تسنن تا حدودی درست مینماید، اما در فرهنگ شیعی- ایرانی، تحلیلی کاملاً غلط و دور از واقعیت تاریخی است؛ زیرا همان زمان که فلسفهی مشاء در مغرب اسلامی رو به افول مینهاد در مشرق اسلامی نهضتی آغاز شد که از شیخ اشراق شروع شد و با ملاصدرا به اوج رسید و پس از آن تا کنون نیز ادامه دارد.
در این دورهی طولانی همواره دو جریان موازی به چشم میخورد؛ یکی فلسفیشدن عرفان و دیگری عرفانیشدن فلسفه.
شخصیت بارز گروه نخست، محیالدین بن عربی، پدر عرفان نظری است. پیش از ایشان مطالب عرفانی در قالب مقامات و احوال و شطحیاتی چون «أنا الحق» و «سبحانی» و«ما أعظم شأنی» به وسیلهی عرفایی چون حلاج، بایزید بسطامی، جنید، شبلی و دیگران مطرح میشد، اما ابنعربی و شاگردان او بر این باور بودند که معارف عرفانی را باید از راه شهود به دست آورد، اما در مقام تعبیر و تبیین مطالب و نیز برای آماده ساختن افراد برای پذیرش مطالب عرفانی، از زبان عقلی استفاده میکردند. به این ترتیب عرفان به سمت فلسفی شدن پیش رفت؛ البته فلسفی شدن در مقام بیان؛ زیرا، چنانکه پیشتر آمد، عرفا براین باور بودند که راه اصلی برای رسیدن به حقایق کشف و شهود است، اما در مقام بیان برای دیگران میتوان از روش عقلی و استدلالی استفاده کرد.
جریان دوم، با شیخ اشراق آغاز میشود و در حکمت متعالیه به اوج میرسد. این جریان بر دو قوهی تعقل و شهود به طور همزمان تأکید دارد، اما به واقع در پی پایهریزی یک نظام فلسفی با بهرهگیری از ذوقیات عرفانی است.
گروه اوّل یگانهراه دستیابی به حقیقت را تهذیب نفس و مکاشفات عرفانی میدانستند و گروه دوم عقل را نیز یکی از منابع به شمار میآوردند، ولی در مجموع برای تهذیب و شهود ارزش بیشتری قائل بودند؛ بنابراین وجه مشترک این دو جریان، استفاده از شهود در مقام کشف و بهرهگیری از استدلال در مقام اثبات و بیان بود؛ البته در فلسفهی مشاء و در افکار ابنسینا هم رگههایی از این تفکر دیده میشود، اما به صورت یک فلسفه به آن پرداخته نشده است. سهروردی این مسئله را به عنوان یک مکتب فلسفی مطرح کرد.
با همهی تلاشهایی که در مکتب اشراق صورت گرفت این فلسفه در مجموع نه فقیهان و دینداران را راضی کرد و نه به مذاق عارفان خوش آمد؛ زیرا شیخ اشراق نتوانست بیش از ابنسینا به اندیشههای کلامی نزدیک شود و نیز با تأکید بر اندیشههای فلسفی از جانمایهی بینش عرفانی به دور ماند؛ بنابراین مخالفتهای پیشین با فلسفهی مشاء، فلسفهی اشراق را نیز گریبانگیر شد.
تفاوتهای ملا صدرا با سهروردی:
فلسفهی وی، به دلیل وسعت منابع، بیتردید غنیترین مکتب فلسفی در جهان اسلام به شمار میرود و از این نظر بینظیر است و همین امر موجب شد تا مسائل و مباحث حکمت متعالیه، بسی بیشتر و متنوعتر از مکاتب دیگر فلسفی باشد. وی از هر مکتب فکری تنها مطالبی را برمیگزید که میزان استدلال عقلی و شهود قلبی بر آن صحه گذارد. ملاصدرا با این کار هم به غنا و صحت فلسفهی خویش افزود و هم تلاش کرد مخالفتها با فلسفه را کاهش دهد؛ بنابراین ملاصدرا را میتوان در جریان دوم قرار داد؛ چرا که مهمترین منبع فلسفهی او عرفان ابنعربی است؛ البته حکمت متعالیه یک نوع فلسفه است؛ یعنی تنها مطالبی را در خویش جای میدهد که بر آن برهان عقلی یافت شود. هرچند عرفان یکی از مهمترین منابع ملاصدرا است، اما به مقتضای قاعدهی معروفش، «البرهان الحقیقی لا یخالف الشهود الکشفی» در مقام اثبات و داوری، مطالب عرفانی را با استدلال عقلی به اثبات میرساند؛ از این رو حکمت متعالیه نوعی فلسفه است، نه عرفان، نه کلام و نه چیز دیگر.
پس از پایهگذاری حکمت متعالیه به دست صدرالمتألهین واکنشهای متفاوتی در برابر آن ظاهر گشت؛ برخی نظام فلسفی او را پذیرفتند و به تقریر و توضیح آن پرداختند، گروهی نیز از همان ابتدا به مخالفت برخاستند. برای مثال رجبعلی تبریزی و شاگردانش، به خصوص قاضی سعید قمی، که شاخهی دیگری از مکتب اصفهان هستند، از مخالفان همعصر ملاصدرا به شمار میروند. البته مخالفتها و اشکالات وارد بر حکمت متعالیه، همگی از موضع واحد نبوده و نیستند. برخی از موضع فلسفهی مشاء به مخالفت با آن برخاستند؛ برخی دیگر از موضع عرفانی اشکالاتی بر آن وارد کردند؛ بسیاری نیز از موضع دینی به مخالفت با آن پرداختند.
منابع حکمت متعالیه
صدرالمتألهین برای حصول معرفت دو راه معرفی میکند:
1) کسبی
1.1. خارج انسان: تعلّم از استاد و کتاب
1.2. از داخل انسان: تفکر
2. موهوبی: علم کشفی وجدانی و بدون واسطه
2.1. وحی: انسان در صورت ترک معاصی و تصفیهی رذایل، مورد عنایت خداوند قرار میگیرد و از طریق عقل کلی، که به منزلهی قلم است، علوم را بر لوح نفس او مینگارد؛ این نگارش، همان وحی است. در این صورت نفس انسان متعلّم و عقل کلّی مانند معلّم است (معلّم اصلی خدا است).
2.2. الهام: نفس انسانی به میزان پاکی و استعدادش از نفس کلّی علوم را دریافت میکند.
عقل کلّی شریفتر و برتر از نفس کلّی است و نفس کلی از آن ناشی شده است؛ بنابراین افاضهی عقل کلّی بر انسان، وحی و اشراق نفس کلی، الهام است. و بدیهی است که وحی افضل از الهام است. صدر المتالهین، میان وحی و الهام تفاوت قائل است و این تفاوت را به مبدأ برمیگرداند.
شاید این موضعگیری در برابر نظریهی فارابی باشد. فارابی بر این باور است که هم فیلسوف و هم نبی توسط عقل کلی به حقایق میرسند. حقایقی که به نبی میرسد تنزل پیدا میکند و در مرتبهی خیال، واقع میشود و به مردم ابلاغ میگردد؛ بنابراین به یک معنا مرتبهی نبی پایینتر از فیلسوف است؛ اگرچه وی باورمند است که پیامبر اسلام هم حکیم بوده است و هم نبی، اما ملاصدرا این باور را اصلاح میکند. به نظر وی فیلسوف برای دریافت حقایق، از نفس کلی استفاده میکند و نبی از عقل کلی و از آنجا که مرتبهی نفس کلی از مرتبهی عقل کلی پایینتر است، مرتبهی فیلسوف از مرتبهی نبی پایینتر است.
نتیجه آنکه معرفت از چهار طریق برای انسان حاصل میشود؛ بنابراین منابع حکمت متعالیه را میتوان در این چهار طریق منحصر کرد:
1- علوم مدون: مانند فلسفهی یونان، فلسفهی اسلامی، علم کلام و علم عرفان. گرچه این علوم از راههای مختلف حاصل شدهاند، ولی مراجعه به سخنان عالمان به منزلۀ مراجعه به استاد و کتاب تلقی میشود؛ این همان کسب خارجی است.
2- تعقل و استدلال: خواه از خود باشد خواه از دیگران، که با تفکر به صحت آنها پی برده میشود و ملاصدرا خود به آن رسیده است؛ این همان کسب داخلی است.
3- آیات و احادیث: که به وسیلهی آنها از وحی استفاده میشود (موهوبی).
4- تهذیب نفس و ریاضت: که تلاشی برای دریافت الهام محسوب میشود (موهوبی).
از میان علوم مختلف، عرفان ابنعربی بیش از همه مورد توجه و استفادهی ملاصدرا بوده است و در واقع عرفان، روح حکمت متعالیه است.
صدرالمتألهین و آرای پیشینیان
با توجه به اینکه ملاصدرا از آرای پیشینیان در فلسفهی خویش بهره برده است، این سؤال مطرح میشود که آیا فلسفهی وی یک فلسفهی جدید است یا ترکیب و التقاطی است از فلسفهها و نظریههای پیش از وی؟
در پاسخ این سؤال باید گفت اصولاً مراجعه و بهرهبرداری از آرای دیگران به دو صورتِ تقلیدی و تحقیقی انجام میپذیرد. هر یک از این دو روش دارای ویژگیهای خاصی است. در روش تقلیدی آرای دیگران بدون فهم عمیق و هضم کامل پذیرفته میشود و مقلّد فاقد نظام و اندیشهی ابتکاری است. نتیجهی چنین روشی فلسفههای التقاطی است؛
اما در روش تحقیقی و اجتهادی، فیلسوف عناصر فکری دیگران را کاملاً هضم میکند و تنها آن را که مطابق برهان مییابد میپذیرد. در این شیوه، فیلسوف دارای یک دستگاه فکری ابتکاری است و عناصر متناسب با نظام خویش را برمیگزیند و در صورت لزوم، آنها را به نحوی تغییر میدهد که با اصول و مبانی خود متناسب گردد.
روش صدرالمتألهین در استفاده از فلسفههای دیگر روش اجتهادی است؛ از این رو هرچند پارهای اندیشههای او به نظریهی فیلسوفان و متکلمان گذشته شبیه است و حتی عبارتهای موجود در آثارش بعضاً از کتابهای پیشینیان گرفته شده است، اما این شباهتها غالباً جنبهی صوری و ظاهری دارد و مطالب، از نظر محتوا، به گونهای دگرگونی یافته است که با چارچوب کلی حکمت متعالیه هماهنگ گردد.(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس هفتم درس آشنایی با فلسفهی اسلامی / دانشکده علوم حدیث