به نام حضرت علم و عالم و معلوم
نحو عربی (23)
انواع جمله (2)
جملات دارای محل اعرابی
در مواردی، جمله در مقام جانشین مفرد ظاهر میشود و در این صورت، دارای محلّ اعرابی میشود. این نوع جملات، عبارتاند از:
1- جملهی خبریه:
میدانیم که یکی از انواع خبر، جمله است که خود به جملهی اسمیه و جملهی فعلیه تقسیم میشود و محلّاً مرفوع است. با این همه، اگر جملهی اسمیه در این حالت، مسبوق به یکی از افعال ناقصه باشد، جملهی خبریّهی محلّاً منصوب خواهد بود (أحمدُ خَرَجَ). همینطور اگر جملهی اسمیه، مسبوق به فعل ناقص باشد، جملهی خبریّهی آن محلّاً منصوب خواهد بود (کانَ أحمدُ خَرَجَ). بر همین اساس، اگر جملهی اسمیه با یکی از حروف مشبّهةٌبالفعل آغاز شود و خبر آن نیز جمله باشد، جملهی خبریّه، بنابر اینکه خبر حرف مشبّهةٌبالفعل باشد، محلّاً مرفوع خواهد بود (إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً).
2- جملهی حالیّه
جملهی حالیّه، در حقیقت جانشین حال مفرد است و از این رو، دارای محلّ اعرابی و محلّاً منصوب است (جاءَ أحمدُ یَضحَکُ).
3- جملهی مفعولیّه
مفعولٌبهِ برخی افعال به صورت جمله، ظاهر میشود که این جمله، جملهی مفعولیّه و محلّاً منصوب است؛ برای نمونه:
· پس از فعل «قالَ»، اغلب مفعولٌبه، به صورت جمله ظاهر میشود (قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ).
· پس از افعال قلوب، به شرطی که افعال قلوب از عمل در دو مفعول خود معلَّق (ساقط) شده باشند و در نتیجه هر دو مفعول آنها که باید منصوب باشد، به حالت اصلی خود (مبتدا و خبر) برگردند (لا یَعْلَمُ عَلیُّ أمُحَمَّدٌ مُسافِرٌ؟).
4- جملهی اضافیّه
مضافٌالیهِ برخی اسمها در زبان عربی جمله است و در این صورت، جملهی مضافٌالیه، محلّاً مجرور است (إذا جِئْتَنی أکْرَمتُکَ).
گفتنی است که پس از اسمهای «إذا، إذْ، حَیْثُ، حینَ و لَمّا»، مضافٌالیه به صورت جمله میآید و محلّاً مجرور است.
5- جملهی جواب شرط
اگر ادات شرط، جازم باشد و جملهی جواب شرط، همراه با «فاء» جزا یا «إذا»ی فجائیّه به کار رفته باشد، جملهی جواب شرط، نقش اعرابی میپذیرد و محلّاً مجزوم است (مَن یُضْلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِن هادٍ).
6- جملهی وصفیّه
گاه صفتِ اسم نکره، به صورت جمله میآید که در این حالت اعراب آن محلّی است (وَ جَاءَ مِنْ أقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى).
نکته: هرگاه جملهای با یکی از حروف عطف، به جملات فاقد محلّ اعرابی عطف شود، جملهی معطوف نیز به تبع، همان محلّ اعرابی جملهی معطوفٌعلیه را خواهد داشت (جاءَ علیٌّ یَضحَکُ و یُمازِحُ رَفیقَهُ).
پ.ن:
1- خلاصهای از درس بیست و سوم نحو عربی 3/ دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
نحو عربی (22)
انواع جمله(1)
جملههای فاقد محلّ اعرابی
اعراب جمله در زبان عربی
اصل در جملات آن است که محلّی از اعراب نداشته باشند؛ زیرا اعراب، بازگوکنندۀ روابطی است که میان مفردات هر جمله وجود دارد؛ ولی برخی از جملات به دلیل اینکه میتوانند جانشین مفردات شوند، دارای محلّ اعرابی خواهند بود.
جملاتِ فاقد محلّ اعرابی
در زبان عربی، روی هم رفته، در شش نوع جمله، طبق اصل عمل شده است؛ یعنی این جملات ششگانه محلّی از اعراب ندارند:
نکته: حروف« بَلْ»، «و»، «حَتَّی»، «فَ»، «وَ» گاه بیانگر آغاز کلام یا قطع لفظیِ کلام از سخن پیشین هستند که در این صورت، حروف ابتداء یا استیناف نامیده میشوند و جملاتی که پس از آنها میآیند، محلّی از اعراب ندارند (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ).
البته جملات تفسیریّه محدود به این موارد نیستند؛بلکه جملات دیگری نیز تفسیریّه خوانده شدهاند؛ مانند جملهی واقع پس از اسم منصوبِ مقدَّم در باب اشتغال (وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ). همچنین جملاتی که در اسلوب شرط، بلافاصله پس از اسم مرفوعِ موجود پس از ادوات شرط قرار میگیرند (إِذَا السَّماءُ انفَطَرَتْ).
نکته: جواب شرطِ ادوات جازم نیز به شرط آنکه با «فاء» جزا یا «إذا»ی فجائیه به کار نرفته باشد، محلّی از اعراب ندارد (و مَنْ لَمْ یَمُتْ بِالسَیْفٍ ماتَ بِغَیْرِهِ).
نکته: هرگاه با یکی از حروف عطف، جملهای به جملهی فاقد محلّ اعرابی عطف شود، آن جمله نیز به تبعیّت از جملهی معطوفٌعلیه، محلّی از اعراب نخواهد داشت (وَ إِذا رَأوْا تِجَارَةً أوْ لَهْواً انْفَضُّوا إلَیْهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِماً).(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس بیست و دوم نحو عربی3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
نحو عربی (21)
توابع (8)
عطف نسق (2)
احکام خاصّ برخی حروف عطف
چند حرف از حروف عطف با شرایط خاصی به کار میروند که باید به آنها توجه داشت؛ زیرا کاربرد آنها بدون در نظر گرفتن آن شرایط ویژه درست نیست.
1. حرف عطف «حتّی»: شرط عاطفه بودن «حتّی» این است که معطوفِ آن یکی از اجزا و مصادیق معطوفٌعلیه باشد. و افزون بر این، آنکه معطوفِ «حتّی» صرفاً باید اسم ظاهر باشد (قَرأتُ الکتابَ حتّی الفَصْلَ الأخیرَ مِنهُ)؛ نه مثلاً ضمیر یا جمله (قَرأتُ الکتابَ حتّی وَصَلْتُ إلی نِهایَتِهِ)
2. حرف عطف «أمْ»:
2.1. «أم» متّصله: پرکاربردتر از «أم» منقطعه است و آن حرفی است که قبل و بعدِ آن از نظر معنایی کاملاً با هم در ارتباطاند و امکان جدا کردن آنها از همدیگر وجود ندارد. به طور کلّی «أم» متّصله در دو موضع به کار میرود:
2.1.1. پس از همزهی تسویه: همزهی تسویه، همزهای است که از معنای استفهامی خارج شده و بر تساوی قبل و بعدِ «أم» متصلّه دلالت میکند و بیشتر پس از واژهی «سواء» به کار میرود (سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أأنْذَرْتَهُمْ أمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ)
2.1.2. پس از همزهی استفهام: و منظور از آن تعیین مصداقْ میان قبل و بعد از «أم» باشد، که در این صورت از نظر معنایی با «أو» مساوی است (أأنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ).
نکته: معطوفِ «أم» متصله، هم میتواند جمله باشد و هم میتواند اسم باشد (أأنْتُمْ أعْلَمُ أمِ اللَّهُ)
2.2. «أم» منقطعه: قبل و بعد از آن، با همدیگر ارتباط ندارند؛ یعنی میتوان قبل و بعدِ «أم» منقطعه را مستقل از یکدیگر به کار برد.
· شیوهی تشخیص از «أم» متّصله:
اولاً: پس از همزهی تسویه و همزهی استفهامیه به کار نمیرود؛
ثانیاً: بیانگر مفهوم اضراب است، نه تساوی یا تعیین مصداق؛
· «أم» منقطعه بیشتر بر نوعی استفهام دلالت دارد و تنها میتواند جمله را بر جمله عطف کند (قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الأعْمَى وَ الْبَصِیرُ أمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ)
3. حرف عطف «لا»: «لا» حرف عطف است به دو شرط:
الف) جملهی پیش از آن مفهوم اثباتی داشته باشد، نه مفهوم سلبی؛ یعنی اگر پیش از «لا» مفهوم نفی، از هر نوعی، وجود داشته باشد، «لا» حرف عطف به شمار نمیآید.
ب) پیش از آن یکی دیگر از حروف عطف به کار نرفته باشد؛
مثل: (نَجَحَ علیٌّ لا أحمدُ) بر خلاف (غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ)
4. حرف عطف «لَکِنْ»: بر مفهوم استدراک دلالت میکند و با این شرایط:
الف) معطوف و معطوفٌعلیهِ آن، هر دو مفرد باشند، نه جمله یا شبهجمله؛ یعنی «لَکِنْ» نمیتواند جمله یا شبهجمله را به جمله یا شبهجملهی دیگر عطف کند.
ب) پیش از آن، حرف «وَ» به کار نرفته باشد؛ زیرا «ولَکِنْ» یا اغلب مخفّفه از مثقّله است (تخفیفیافتهی «لَکِنَّ») که در بحث مرفوعات مطرح است و یا حرف ابتدا است.
ج) مسبوق به مفهوم نفی یا نهی باشد؛
(ما جاءَ علیٌّ، لَکِنْ أحمدُ)
حالتهای ظهور عطف نسق:
1- عطف مفرد بر مفرد: که در آن یک اسم بر اسم دیگر عطف میشود و معطوفٌعلیه و معطوف، هر دو، اسم هستند، نه جمله یا شبه جمله (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ).
نکته:
· اگر بخواهیم اسمی را به ضمیر مستتر مرفوع یا ضمیر متّصل مرفوع عطف کنیم، نخست باید آن را با یک ضمیر منفصل مرفوع تأکید کنیم و آن گاه حرف عطف و معطوف را به دنبال آن بیاوریم (اُسْکُنْ أنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ).
· هرگاه معطوفٌعلیه، ضمیر متّصل مجرور همراه با یکی از حروف جرّ باشد، در معطوف هم باید حرف جرّ را تکرار کرد (رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ)
2- عطف مفرد بر فعل یا بر عکس: شرط چنین عطفی آن است که میان اسم و فعل از نظر معنایی شباهت وجود داشته باشد؛ یعنی اگر معطوفٌعلیه یا معطوف، فعل باشد، دیگری مثلاً اسم فاعل باشد (یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ)
3- عطف فعل بر فعل: شرط این نوع عطف آن است که زمان هر دو فعل یکسان (ماضی،مضارع یا امر) باشد (وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ)
4- عطف جمله بر جمله: از نظر بیشتر دانشمندان نحوی هر دو باید در خبری یا انشایی بودن با هم یکسان باشند (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ)؛ (کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس بیست و یکم نحو عربی3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
نحو عربی (20)
توابع (7)
عطف نسق (1)
«نَسَق» در لغت به معنای «ربط» است و «عطف نسق» در اصطلاح تابعی است که میان آن و متبوعش یکی از حروف عطف به کار رفته باشد؛ که در این صورت، تابع، معطوف؛ و متبوع، معطوفٌعلیه خوانده میشود (فازَ علیٌّ و أصحابُهُ). در واقع حروف عطف موجب میشوند تا تابع در اعراب از متبوع پیروی کند.
حروف عطف و معانی آنها
در عطف نَسَق همواره یکی از حروف عطف وجود دارد؛ این حروف عبارتاند از: «وَ»، «فَـ»، «ثُمَّ»، «حَتَّی»، «أوْ»، «أمْ»، «بَلْ»، «لا» و «لَکِنْ».
1. حرف «وَ»: بیانگر مطلقِ معنای جمع است و بر این نکته دلالت میکند که معطوف، در حکم معطوفٌعلیه داخل است؛ چه تعلّق حکم به معطوفٌعلیه بر تعلّق حکم به معطوف مقدَّم باشد، یا بر عکس (جاءَ علیٌّ و أحمدُ)؛ (وَ لَقَدْ أرْسَلْنَا نُوحَاً وَ إِبْراهِیمَ)
2. حرف «فَـ»: بر مشارکت معطوف با معطوفٌعلیه در حکم جمله دلالت دارد؛ با وجود ترتیب میان معطوفٌعلیه و معطوف دلالت میکند و بیانگر آن است که میان معطوفٌعلیه و معطوف فاصلهی اندکی از نظر زمان یا رتبه وجود دارد (جاءَ علیٌّ، فَأحمدُ)؛ (الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ)
نکته: هنگامی که معطوف، جمله یا صفت باشد، «فَـ» بر نوعی مفهوم سببیت دلالت میکند (فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ). بنابراین، باید دانست که «فاء» سببیت همان «فاء» عاطفه است که در برخی موارد، مفهوم سببیت را با خود به همراه دارد (لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِن زَقُّومٍ فَمَالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ)
3. حرف «ثُمَّ»: بر مشارکت معطوف با معطوفٌعلیه در حکم جمله دلالت میکند؛ با وجود فاصله میان معطوفٌعلیه و معطوف، بیش از دو حالت پیش (جاءَ علیٌّ، فأحمدُ، ثُمَّ سعیدٌ)؛ (فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ)
4. حرف «حتّی»: بر مشارکت معطوف با معطوفٌعلیه در حکم دلالت دارد. با این شرط که معطوف یکی از مصادیق یا افراد معطوفٌعلیه باشد (جاءَ الأصدقاءُ حتّی علیٌّ)(إنَّ طالِبَ العِلمِ لَیَستَغفِرُ لَه کُلُّ شیءٍ حتّی حِیتانُ البَحرِ)؛ و در غیر این صورت حرف عطف به شمار نمیرود. جالب است که معنای حرف «حتّی» هنگام عاطفهبودن، دقیقاً همان معنایی است که از «حتّی» در زبان فارسی برمیآید.
5. حرف «أوْ»: یا بر تعلّق حکم به معطوفٌعلیه و یا معطوف دلالت میکند، نه هر دوی آنها؛ دقیقاً به معنای «یا» در زبان فارسی (جاءَت مریمُ أو فاطمةُ)؛ «أو» کاربردهایی گوناگون دارد که از نظر مفهومی مهمترین آنها عبارتند از:
5.1. شک و تردید: (قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أوْ بَعْضَ یَوْمٍ)
5.2. ابهام: (وَ إِنَّا أوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَى هُدًى)
5.3. تخییر: (فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساکِینَ مِنْ أوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أهْلِیکُمْ أوْ کِسْوَتُهُمْ أوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ)
6. حرف «أمْ»: به معنای «وَ» (مشارکت) است اگر مسبوق به همزهی تسویه باشد (سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أأنْذَرْتَهُمْ أمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ) و گاه به معنای «بَل» (اِضراب= عدول از چیزی به چیز دیگر؛ و در فارسی معادل واژهی «بلکه») به کار میرود (قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الأعْمَى وَ الْبَصِیرُ أمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ)
7. حرف «بَلْ»: به معنای اضراب و اساساً مهمترین واژهای است که مفهوم «اضراب» را بیان میکند (اِذْهَبْ، بَلْ أسْرِعْ إلَی الصَّفِّ)
نکته: «بَلْ» تنها مفرد را بر مفرد عطف میکند و چنانچه بر جمله وارد شود، حرف ابتدا به شمار میرود، نه حرف عطف (وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُکْرَمُونَ)
8. حرف «لا»: تثبیت حکم جمله برای معطوفٌعلیه و نفی آن از معطوف (جاءَ علیٌّ، لا أحمدُ).
نکته: حرف عطف «لا» تنها در کلام مثبت به کار میرود و در کلام منفی کاربرد ندارد.
9. حرف «لَکِنْ»: به معنای استدراک است و تنها در کلام منفی به کار میرود. مراد از این حرف آن است که هرچند حکم منفیِ جمله برای معطوفٌعلیه ثابت و صحیح است، ولی نباید گمان برد که امر به همین جا ختم میشود، بلکه «لَکِنْ» حکم منفیِ ماقبل را برای معطوف خود به حکم مثبت بدل و آن را تثبیت میکند؛ به دیگر سخن «لَکِن» حکم منفی مربوط به معطوفٌعلیه را برای معطوف به حکم مثبت بدل میکند (ما جاءَ علیٌّ، لَکِنْ أحمدُ)(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس بیستم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
نحو عربی (19)
توابع (6)
عطف بیان
تعریف عطف بیان
عطف بیان تابعی است جامد که معمولاً از متبوع خود مشهورتر است و همانند نعت، حقیقت مقصود از کاربرد متبوع را بیان میکند (قُتِلَ أبُو تُرابٍ علیٌّ علیه السّلام).
عطف بیان همواره باید اسم ظاهر باشد و ضمیر، فعل و جمله هرگز نمیتوانند عطف بیان، باشند. و در مواردی از این دست، باید افعال و ضمایر را بدل کلّ از کلّ برای قبل از آنها بدانیم.
معمولاً عطف بیان را میتوان بدل کلّ از کلّ نیز به شمار آورد؛ با این توضیح که عطف بیان از متبوع خود مشهورتر است؛ بر خلاف بدل کلّ از کلّ که چنین شرطی در آن وجود ندارد.
فواید عطف بیان
1- اگر متبوعِ عطف بیان، معرفه باشد: توضیح متبوع (جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیَاماً لِلنَّاسِ)
2- اگر متبوعِ عطف بیان، نکره باشد: تخصیص متبوع (أوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ)
حالتهای ظهور عطف بیان
1- اسمهای که پس از کنیه (قال أبُو الحَسَنِ الرِّضا علیهالسلام)
2- اسمهای که پس از لقب (قامَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیٌّ علیهالسّلام)
3- اسمهای ظاهرِ جامدی که پس از اسمهای اشاره و در مقام مشارٌالیهِ آنها میآیند (ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ)
4- موصوفهایی که پس از صفت خود به کار میروند. توضیح آنکه در زبان عربی گاه در بیان موصوف و صفت، صفت بر موصوف مقدم میشود. در این حالت، صفت، نقش مستقل دیگری به خود میگیرد و موصوف در جایگاه واژهی دیگری ظاهر میشود که آن نیز نقش مستقلی میپذیرد. این نقش جدید برای موصوف همان عطف بیان است (جَاءَ الجُندیُّ أحمدُ؛ جاءَت المعلّمةُ مریمُ).
احکام نحوی عطف بیان
عطف بیان دقیقاً مانند صفت، از متبوع خود در چهار مورد (عدد، نوع، معرفه یا نکره بودن و اعراب) تبعیت میکند (مریمُ جاءَ علیٌّ أخُوها)(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس نوزدهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
نحو عربی (18)
توابع (5)
بدل
تعریف بدل
یکی از توابع است که یا عینِ متبوع خود یا جزء آن و یا یکی از ویژگیها و متعلّقات آن است و در هر صورت، مراد اصلی گوینده، ذکر بدل است (قالَ الإمامُ علیٌّ علیهالسّلام).
انواع بدل
1- بدل کلّ از کلّ (مطابق): تابعی است که در معنا با متبوع خود (مبدلٌمنه) مطابق و مساوی است (رأیتُ أخی أحمدَ)؛
2- بدل جزء از کلّ: تابعی است که جزء یا قسمتی از مبدلٌمنه تلقّی میشود (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً؛ رأیتُ الطّلاّبَ عِشرینَ مِنهُم)؛
3- بدل اشتمال: تابعی است که بر خلاف دو نوع دیگر، تنها بیانگر یکی از خصوصیات و متعلّقات آن است که مبدلٌمنه بر آن اشتمال دارد (أعجَبَنی علیٌّ حِلْمُهُ؛ نَفَعَنی المعلّمُ عِلمُهُ)؛
4- بدل مباین: تابعی است که از نظر لفظی و معنایی کاملاً با مبدلٌمنه متفاوت است و در عین حال، مقصود اصلی از ذکر متبوع به شمار میرود (جاءَ أخی، أبی).
انواع بدل مباین
الف) بدل غلط: آوردن این نوع از بدل مباین با هدف تصحیح اشتباهی که در جمله رخ داده است، صورت میپذیرد (جاءَ کمالٌ، جمالٌ).
ب) بدل نسیان: بدلی است که با هدف تصحیح سهوی که به سبب فراموشی در بیان یکی از اجزای جمله رخ داده است، صورت میپذیرد؛ یعنی، ذکر مبدلٌمنه در جمله در نتیجهی سهو و نسیان بوده و اساساً مورد نظر گوینده نبوده است (قُلتُ لَکَ، لَهُ)؛
ج) بدل إضراب: بدلی است که ذکر آن پس از مبدلٌمنه، نتیجهی تغییر رأی گوینده و جایگزین کردن واژهای دیگر به جای مبدلٌمنه است که در این صورت، واژۀ دوم «بدل إضراب» نامیده میشود؛ مانند اینکه در ابتدا خطاب به مخاطب خود بگوییم: «خُذِ القَلَمَ»؛ آنگاه بلافاصله رأی خویش را تغییر دهیم و پس از آن بگوییم: «الکِتابَ».
ملاحظه
منشأ کاربرد بدل غلط و بدل نسیان، به ترتیب سهو زبانی و اشتباه ذهنی است و در هر حال، تنها کاربرد یکی از آن دو در جمله صحیح است و نمیتوان هر دو را داخل در مقصود گوینده دانست؛ بر خلاف بدل إضراب که اراده کردن مبدلٌمنه و بدل، هر دو، در قصد و غرض گوینده صحیح و بدون اشکال است؛ امّا با در نظر گرفتن این نکته که متکّلم از بیان مبدلٌمنه، به ذکر بدل عدول کرده است، از این رو نیز کاربرد واژهی «بَلْ» از نظر معنایی پیش از «بدل إضراب» صحیح است (حَبیبی قمرٌ، شمسٌ)
در همهی انواع بدل مباین، قصد متکلم از ذکر بدل، تصحیح یک اشتباه است که منشأ آن یا جنبهی لفظی دارد، یا از سر فراموشی است و یا نتیجهی تغییر دیدگاهی است که از ابتدا در جمله بیان شده است. از همین رو، به هر سه نوع بدل مورد نظر، در یک نامگذاری کلّی «بدل مباین» گفته شده است.
حالتهای بدل
الف) اسم بدل از اسم (إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازاً حَدَائِقَ وَ أعْنَاباً)
ب) فعل بدل از فعل (وَ مَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ یَلْقَ أثَاماً یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ)
ج) جمله بدل از جمله (أمَدَّکُمْ بِمَا تَعْلَمُونَ أمَدَّکُمْ بِأنْعَامٍ وَ بَنِینَ)
د) جمله بدل از مفرد (أفَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ)
احکام نحوی بدل
1- بدل جزء از کلّ و بدل اشتمال همواره همراه با ضمیری به کار میروند که مرجع آن، مبدلٌمنه است و این امر بدین منظور است که میان آنها ارتباط معنایی برقرار باشد (ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ؛ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتَالٍ فِیهِ).
2- مطابقت میان مبدل و مبدلٌمنه از نظر معرفه و نکره بودن لازم نیست؛ بنابراین بدلِ نکره میتواند برای مبدلٌمنهِ معرفه یا به عکس به کار رود (لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ)
نکته: هنگامی که بدلِ نکره برای مبدلٌمنهِ معرفه به کار میرود، شرط است که بدل، نکرهی مخصّصه باشد (إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صِراطِ الله الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّماواتِ وَ مَا فِی الأرْضِ)
3- «ضمیر» در هیچ صورتی نمیتواند در جایگاه بدل به کار رود؛ اما در موارد استثنایی، اسم ظاهر در جایگاه بدل برای مبدلٌمنهِ ضمیر به کار رفته است (وَ أسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا)(1)
پ.ن:
1- خلاصه ای از درس هجدهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
نحو عربی (17)
توابع (4)
تاکید
تعریف تأکید
«تأکید»، تکرار واژه یا عبارت یا کاربرد واژهای مخصوص با هدف تثبیت امر مؤکَّد در ذهن شنونده است (جاءَ أحمَدُ أحمَدُ؛ جاءَ الطُّلاّبُ کُلُّهُم).
واژهای که برای «تأکید» میآید، «مؤکِّد» و آنچه مورد تأکید قرار میگیرد، «مؤکَّد» نامیده میشود. البته باید دانست که «مؤکَّد» نقشی نحوی به شمار نمیرود.
فایدهی تأکید
1- تثبیت مطلب مورد تأکید یا همان مؤکَّد، در ذهن شنونده و رفع هرگونه شبههای مثلاً در زمینهی اِسناد فعل به آن یا ارادهی مجاز در ذهن شنونده.
2- رفع هر گونه شکی در این زمینه که مراد از ذکر مؤکَّد، تمام افراد آن است یا نه.
انواع تأکید
الف) تأکید لفظی: تکرار واژهی «مؤکَّد» یا واژهای دیگر مترادف با آن، که ممکن است اسم ظاهر (جاءَ أحمدُ أحمدُ)، ضمیر (قُلنا نَحنُ ذلکَ)، فعل (جاءَ أحمدُ جاءَ)، حرف (صَلَّیتُ فی المَسجِدِ فی المَسجِدِ) یا حتّی جمله (فإنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إنَّ مَعَ العُسْرِ یُسْرا) باشد.
نکته: هرگاه مؤکَّد، حرف باشد، تأکید همراه با اسمِ پس از آن تکرار میشود.
ب) تأکید معنوی: تأکید معنوی نیز باید به وسیلۀ «لفظ» بیان شود، اما نوع آن با تأکید لفظی متفاوت است. در تأکید لفظی عینِ واژه یا مترادفِ آن تکرار میشود؛ بر خلاف تأکید معنوی که تنها با واژگانی ویژه صورت میپذیرد و در اصطلاح نحوی، تأکید معنوی خوانده میشود.
مهمترین آن واژهها عبارتاند از:
نَفْس (جاءَ أحمَدُ نَفسُهُ)،
عَیْن (رأیتُ الرَّئیسَ عَیْنَهُ)،
کُلّ ()،
جَمیع (جاءَ الطُّلاّبُ جَمیعُهُم)،
عامَّة (أحْسِنْ إلی الفُقَراءِ عامَّتِهِم)،
أجمَع ()،
کِلا (جاءَ أحمدُ وسعیدٌ کِلاهُما)،
و کِلتا (جاءَتْ فاطمةُ و سعیدةُ کِلتاهُما)؛
به معانی «خود»، «همه و همگی» و «هر دو».
نکته: «کِلا و کِلتا» تنها برای اسمها و ضمایر مثّنی، تأکید معنوی به شمار میروند و هرگز نمیتوانند اسمها و ضمایر مفرد و جمع را تأکید کنند.
احکام نحوی تأکید معنوی
1- شرط به کار بردن واژههای تأکید معنوی، جز «أجمَع» و اخوات آن، این است که همراه با ضمایری مناسب با واژهی مؤکَّد، به کار روند (جاءَ أحمدُ نَفسُهُ)
2- اگر مؤکَّد واژههای «نَفس» یا «عَین» جمع باشد، واژههای «نَفس» و «عَین» را نیز باید جمع بست.و اگر واژههای مؤکَّدِ به این دو واژه، مثنّی باشند نیز، بهتر است که تأکید به صورت جمع به کار رود (جاءَ الطّلاّبُ أنفُسُهُم (أعیُنُهُم)؛ جاءَ الطّالِبانِ أنفُسُهُما (أعیُنُهما)). هر چند به کار بردن «نَفساهُما» و «عَیناهما» نیز در این جایگاه درست است.
3- واژههای «عَین» و «نَفس»، جایگاه تأکید معنوی، میتوانند همراه با حرف جرّّ زائد «بِـ» نیز به کار روند که در این صورت، بیانگر تأکید بیشتری هستند و تنها از نظر لفظی، آن دو واژه را مجرور میکنند، بدون تاثیر در نقش نحوی آنها (جاءَ أحمدُ بِنَفسِهِ؛ رأیتُ الرَّئیسَ بِعَینِهِ).
4- اگر بخواهیم ضمیر متصل مرفوع یا ضمیر مستتری را با واژههای «نَفس» و «عَین» تأکید کنیم، نخست باید آن را با یک ضمیر منفصل مناسب تأکید و سپس از «نَفس» و «عَین» برای تأکید استفاده کنیم (أحمَدُ جاءَ= أحمَدُ جاءَ هُوَ نَفسُهُ (عَینُهُ)).(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس هفدهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
نحو عربی (16)
توابع (3)
نعت (3)
نعت سببی
بیشتر مسائلی که تا کنون دربارهی نعت گفتهایم، به نعت حقیقی ارتباط دارد؛ نه نعت سببی. توضیح آنکه اگر نعت، بیانگر یکی از حالات و ویژگیهای خودِ موصوف باشد، نعت حقیقی نامیده میشود (جاءَ الرَّجُلُ العالِمُ)؛ امّا اگر حالت یا ویژگی یکی از متعلّقات موصوف، نه خودِ موصوف را بیان کند، نعت سببی نامیده میشود (جاءَ الرَّجُلُ العالِمُ أبوهُ).
تفاوتهای نعت سببی و نعت حقیقی
1- تفاوت اصلی نعت سببی با نعت حقیقی از نظر معنا در نکتهی پیشگفته نهفته است؛ به این معنا که موصوفِ معنایی نعت حقیقی، موصوفِ دستوری هم هست، اما موصوف معنایی نعت سببی، موصوف دستوری نیست، بلکه در نعت سببی، موصوف معنایی همواره واژهای است که به عنوان معمول نحوی پس از صفت بیان میشود؛
2- لازم نبودن تطابق نعت سببی با موصوف در عدد و نوع: نعت سببی تنها لازم است در دو عنصر معرفه و نکره بودن و اعراب با موصوف، مطابقت کند (رَبَّنا أخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أهْلُهَا؛ جاءَ الوَلَدانِ العالِمَةُ أمُّهُما).
مفرد بودن نعت سببی
نعت سببی همواره برای اسمِ پس از خود، که موصوف معنایی آن به شمار میآید، «عامل» است؛ در بحث مرفوعات نیز اشاره شده است که اگر فاعل یا نایب فاعل پس از «عامل» بیان شوند، «عامل» همواره مفرد است. بر همین اساس، تأکید میکنیم که نعت سببی همیشه مفرد است؛ چه فاعل و نایب فاعل مفرد باشد یا مثنی و یا جمع. با این تفاوت که اگر معمول، مذکر باشد، عامل نیز مذکر میآید و اگر معمول، مؤنث باشد، عامل نیز بر طبق قاعده مؤنث میآید (جاءَ الرَّجُلُ العالِمُ أبوهُ؛ جاءَ الرَّجُلُ العالِمَةُ أمُّهُ؛ جاءَ الطُّلاّبُ العالِمَةُ أمَّهاتُهُم)
نکتهی دیگر اینکه نعت سببی هیچگاه به صورت جمله و شبهجمله ظاهر نمیشود.
نعت جمله
نعت جمله آن است که حالت یا ویژگی موصوف در قالب یک جمله بیان شده باشد (وَ جَاءَ مِنْ أقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى)
نکته:
1- شرط نعتدانستن جمله آن است که موصوفِ آن نکره باشد (رَأیتُ رَجُلاً یَضْحَکُ) و در صورت نکره بودن حال خواهد بود (رَأیتُ الرَّجُلَ یَضحَکُ)
2- اعراب جملهی وصفیه، محلّی است؛
3- در جملهی وصفیه همواره ضمیری وجود دارد که به موصوف برمیگردد: مذکور یا مستتر؛ البته از نظر نوع و عدد باید با مرجع خود، یعنی موصوف، تطابق داشته باشد (وَ جَاءَ مِنْ أقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى).
نعت شبهجمله
اعراب نعتِ شبهجمله نیز دقیقاً مانند نعت جمله، محلی است (أُوْلئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ؛ رَأیتُ عُصفوراً تَحْتَ الشَّجَرَةِ)(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس شانزدهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم و معلم
نحو عربی (15)
توابع (2)
نعت (2)
شرایط وقوع کلمه در جایگاه نعت
اصل این است که نعت، مشتق باشد؛ یعنی، اسم فاعل (نافعٌ)، اسم مفعول (محبوبٌ)، صفت مشبّهه (حسنٌ)، صیغهی مبالغه و یا اسم تفضیل (أحسَن) باشد؛
با این حال، در مواردی نعتِ مفرد، اسم جامدی است که برای اینکه بتواند نعت قرار گیرد، باید آن را به اسم مشتق تأویل کرد؛ مهمترین اسمهای جامدی که توانایی تأویل به اسم مشتق را دارند و در جایگاه صفت به کار رفتهاند، به ترتیب زیرند:
اسمهای جامد مؤوّل به مشتق
1- مصدر: هو (رَجُلٌ ثِقَةٌ= هو رجلٌ مَوثوقٌ به)؛(أحمَدُ رجلٌ عَدلٌ= أحمدُ رجلٌ عادِلٌ)
2- «ذو» و «ذات»: (جاءَ رجلٌ ذو علمٍ= جاءَ رجلٌ صاحبُ علمٍ)؛ (جاءَتْ اِمرَأةٌ ذاتُ علمٍ= جاءَتْ اِمرَأةٌ صاحِبَةُ علمٍ)
3- موصولات خاص که همراه با صلهی خود به یک اسم مشتق تأویل میشوند: (جاءَ الرَّجُلُ الَّذی ضَرَبَ)
4- اسمهای اشارهی واقع پس از مشارٌالیه: (اللّهُمَّ ارْزُقْنی حَجَّ بَیْتِکَ الحَرامِ فی عامی هَذَا وَفی کُلِّ عامٍ)؛ (أکرِمِ المُعَلِّمَ هَذَا= أکرِمِ المُعَلِّمَ المُشارَ إلیه)
5- اسمهای منسوب: (رَأیتُ وَلَداً طَهرانیّاً)
ملاحظه:
افزون بر اسمهای جامد پیشین، چند واژهی دیگر نیز هرگاه پس از اسمهای دیگر به کار روند، صفت مؤوَّل به مشتّقِ آن اسمها به شمار میروند:
1- «ما»: «مای نکره» نامیده میشود و دالّ بر مبهم بودن موصوف و مقیّد نبودن آن به هیچ صفتی است (اُکْرِمُ رَجُلاً ما= اُکْرِمُ رَجُلاً مُطلَقاً غَیْرَ مُقَیَّدٍ بِصِفَةٍ)؛
2- «کُلّ»
3- «أیّ»: که هر دو بر برخورداری موصوف از منتهادرجهی صفت دلالت میکنند و معنای «کامِل» را به ذهن میرسانند (أنْتَ رَجُلٌ کُلُّ الرَّجُلِ؛ جاءَنی رَجُلٌ أیُّ رَجُلٍ= أنتَ رجلٌ کامِلٌ فی الرُّجُولِیَّةِ)
وجوه تطابق صفت با موصوف
صفت باید از چهار جهت از موصوف تبعیت کند:
1- نوع: مذکر و مؤنث بودن
2- عدد: مفرد، مثنی، جمع
3- معرفه و نکره بودن
4- اعراب
نمونه:
جاءَ الرّجلُ العالِمُ
جاءَتْ اِمرَأةٌ عالِمَةٌ
رِجالٌ عُلَماءُ
جاءَ الرَّجُلانِ العالِمانِ
جاءَتْ اِمرأتانِ عالِمَتانِ
جاءَ الرِّجالُ العُلَماءُ
جاءَتُ نِساءٌ عالِماتٌ (1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس پانزدهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
نحو عربی (14)
توابع (1)
اصطلاح «توابع»، عنوانی کلّی است که در دستور زبان عربی، بر اجزایی از جمله اطلاق میشود که عوامل نحویِ موجود در جمله، مستقیماً در آنها اثر نمیگذارند؛ بلکه تأثیر این عوامل در آن اجزا، به صورت غیرمستقیم است؛ به این معنا که اِعراب این قبیل کلمات، تابع واژههای پیش از آنها است. این نامگذاری، اساساً به خاطر تبعیت آنها از واژههای پیش از خودشان است.
انواع توابع
توابع عبارتند از:
1- نعت (صفت)
2- تأکید،
3- بدل،
4- عطف بیان
5-عطف به حروف عطف (عطف نسق).
تعریف نعت
نعت (صفت)، چیزی است که پس از یک اسم میآید و با بیان یکی از حالتها و ویژگیهای آن، مکمّل آن است و از نظر دستوری، هماهنگیهایی با آن اسم دارد (جاءَ الرَّجُلُ العالمُ؛ جاءَت المَرأةُ العالِمَةُ)
صفت، از نظر ظاهری و دستوری (مفرد، مثنّی و جمعبودن؛ مذکّر و مؤنّثبودن؛ معرفه و نکرهبودن و اعراب) با موصوف هماهنگی دارد.
فوائد نعت
1- توضیح: اگر موصوف معرفه باشد، ولی با تمام خصوصیاتش مورد نظر مخاطب نباشد (فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الأمِّیِّ)
2- تخصیص: اگر موصوف نکره باشد و قصد از آوردن صفت، کاستن از ابهام آن باشد (لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)
3-مدح، ذمّ و ترحّم: اگر معنای واژهای برای مخاطب، کاملاً روشن باشد و صفتی در پی آن آمده باشد که صرفاً بیانگر نوعی مدح، ذمّ یا ترحّم است (هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ)( فَإِذا قَرَأتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ)( فَإنّی عبدُکَ المِسکینُ المُستَکینُ الضّعیفُ الضَّریرُ الحقیرُ المَهینُ الفقیرُ الخائفُ المُستَجیرُ)
4-تأکید: اگر معنای صفت، پیش از ذکر آن نیز در موصوف باشد (لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ)
حالتهای ظهور نعت
1. نعت مفرد: هنگامی که نعت، جمله یا شبهجمله نباشد، مفرد است (جاء المعلّمُ الشّابُّ؛ جاء المعلّمانِ الشّابّانِ؛ جاء المعلّمونَ الشَّبابُ)
2.نعت جمله:
2.1. جملهی اسمیه (جاءَنی رجلٌ له علیَّ یدٌ)
2.2. جملهی فعلیه (وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ)
شروط نعت واقعشدن جمله
1) نکره بودن موصوفش
2) داشتن ضمیری که به موصوف برگردد
3) خبری بودن (در مقابل انشائی بودن) آن
مثال و توضیح:
(هَلْ أدُلُّکُمْ عَلَى أهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ نَاصِحُونَ)
«أهل» که موصوف به شمار میرود، مضاف به نکره است و در حقیقت، نکره است؛
ضمیر «و» در «یَکْفُلُونَ» به «أهل» که موصوف است، برمیگردد
جملۀ «یَکفُلُونَهُ» خبری است و نه انشائی.
3.نعت شبهجمله
هرگاه جارّ و مجرور و یا ظرف، پس از اسم نکره قرار گیرند و یکی از حالتها و ویژگیهای آن را بیان کنند (رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً؛ رأیتُ عصفوراً فوقَ الشَّجرةِ)(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس چهاردهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
معانی حروف جرّ (4)
«فی، عَن، حَتّی و إلی»
حرف جرّ «فی»
1. معنای اصلی: ظرفیت
1.1. حقیقی (وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ)
1.2. مجازی و معنوی (النَّجاةُ فِی الصِّدقِ)
2. معانی فرعی:
2.1. معیّت: به معنای «مَعَ» (فَخَرجَ عَلَی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ)
2.2. تعلیل: به مفهوم «لَ» (قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ)
2.3. استعلاء: معادل حرف جرّ «عَلَی» (وَ لأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ)
2.4. انتهای غایت: معادل «إلی» (فَرَدُّوا أیْدِیَهُمْ فِی أفْواهِهِمْ)
نکته: فعل «رَدَّ» معمولاً با حرف جرّ «إلی» میآید و به معنای بازگرداندن است؛
حرف جرّ «عَنْ»
1- معنای اصلی: مُجاوَزَه که در لغت به معنای «از حد درگذشتن و از چیزی یا جایی عبور کردن» است.
1.1. مجاوزهی حقیقی (سافَرتُ عَن هَذا البَلَدِ)
1.2. مجاوزهی مجازی (رَغِبتُ عَنِ السَّّفَرِ)
2. معانی فرعی
2.1. «عِوَض» یا «بَدَل» (وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً)
2.2. استعلاء و معادل حرف جرّ «عَلَی» (وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّما یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ)
2.3. دلالت بر مفهوم واژۀ «بَعْدَ» (قَالَ عَمَّا (عن+ما) قَلِیلٍ (=بَعْدَ قَلیلٍ) لَیُصْبِحُنَّ نَادِمِینَ)
2.4. دلالت بر معنای حرف جرّ «مِن» (وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ)
2.5. تعلیل (وَ مَا نَحْنُ بِتَارِکِی آلِهَتِنَا عَنْ قَوْلِکَ)
نکته: فعل «قَبِلَ، یَقبَلُ» معمولاً با حرف جرّ «مِن» به کار میرود و نه با حرف جرّ «عَنْ»؛ جز در برخی موارد خاصّ که به جای «مِن» حرف جرّ «عَن» به کار رفته است و بر همین اساس، دانشمندان یکی از معانی حرف جرّ «عَن» را دلالت بر مفهوم «مِن» قلمداد کردهاند.
حرف جرّ «حَتّی»
«حتّی» تنها هنگامی حرف جرّ است که به معنای «إلی» به کار رفته باشد (سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجر)
«حتّی» گاه حرف جرّ، ولی ناصب به «أن» مقدَّر است که در این صورت، همواره پیش از فعل مضارع به کار میرود و «أن» ناصب مقدَّر همراه با فعل مضارع منصوب پس از آن به تأویل مصدر میرود و این مصدر مؤوّل، در واقع، مجرور به حرف جرّ «حتّی» تلقّی میشود. «حتّی» در این موقعیت نیز معمولاً بر مفهوم «إلی» و انتهای غایت دلالت دارد (کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الخَیْطُ الأبْیَضُ مِنَ الخَیْطِ الأسْوَدِ مِنَ الفَجرِ= کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى تَبَیُّنِ الْخَیْطِ الأبْیَضِ مِنَ الْخَیْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجرِ لَکُم)
نکته: «حتّی» هنگامی که بر مضارع منصوب وارد شود، در معنای تعلیل و معادل «لِـ» (هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا)، یا بیانگر مفهوم استثناء و معادل «إلاّ» (وَ مَا یُعَلِّمانِ مِنْ أحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ) به کار میرود.
حرف جرّ «إلی»
1- معنای اصلی: انتهای غایت
1.1. زمانی (ثُمَّ أتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى الَّیْلِ)
1.2. مکانی (سُبْحَانَ الَّذِی أسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأقْصَى)
2. معانی فرعی
2.1. «مَعیّت» (فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ)
2.2. ظرفیت (لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیامَةِ)(1)
پ.ن:
1- خلاصه ای از درس دوازدهم نحو عربی3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
معانی حروف جرّ (3)
«خَلَا، حَاشَا، عَدَا، رُبَّ، مِنْ و عَلَی»
حروف جرّ «خَلا، حاشا و عَدا»
به معنای استثناء هستند، اگر پس از آنها اسم مجرور به کار رود (جاءَ الطَّلَبَةُ خَلا (حاشا/ عَدا) محمّدٍ)؛ و چانچه پس از این واژهها، اسم منصوب به کار رود، این واژهها افعال استثناء هستند.
نکته: اگر پیش از این سه واژه، حرف «ما» به کار رود، لزوماً فعل استثناء به شمار میروند و نمیتوانند اسمِ پس از خود را در مقام حروف جرّ، مجرور کنند (ألا کلُّ شیءٍ ما خَلا اللهَ باطلٌ).
حرف جرّ «رُبَّ»
این حرف، به دو معنای متفاوت تقلیل (رُبَّ رجُلٍ مؤمنٍ لَقیتُ) و تکثیر (رُبَّ تالٍ للقرآنِ والقرآنُ یَلعَنُهُ )، به کار میرود که بستگی بسیاری به ارادهی متکلّم و سیاق جمله دارد.
واو «رُبَّ»
گاه پیش از «رُبَّ» واوی به کار میرود که چون در مواردی جانشین لفظ «رُبَّ» میشود، آن را «واو رُبَّ» نامیدهاند؛ که دقیقاً مانند «رُبَّ» بیانگر مفهوم تقلیل یا تکثیر است (وَ بَلْدَةٍ لَیسَ بها أنیسٌ).
ملاحظه
اصل، آن است که مجرور به «رُبَّ» اسم نکره باشد؛ اما در مواردی «رُبَّ» همراه با اسم معرفه و فعل نیز به کار رفته است که در این صورت، شرط است که پس از «رُبَّ»، «ما»ی زائد به کار رود و آن را از عمل ساقط کند: «رُبَّما»؛ مانند: «رُبَّما علیٌّ قادمٌ» و «رُبَّما حَضَرَ أخُوکَ». «رُبَّ» پس از پیوستن «ما»ی کافّه به آن، میتواند مخفّف هم بشود (رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ).
حرف جرّ «مِن»
1. معنای اصلی: ابتدای غایت؛ زمانی (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أوَّلِ یَوْمٍ أحَقُّ أنْ تَقُومَ فِیهِ) یا مکانی (وَ جَاءَ مِنْ أقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى).
2. معانی فرعی:
2.1. تبعیض: بعضی، برخی، از جملهی و ... . نشانهی کاربرد «مِن» در معنای تبعیض، آن است که بتوان واژهی «بعض» را به جای آن به کار برد (مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَ مِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ)
2.2. بیان جنس واژهی پیش از خود (وَ حُلُّوا أسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ)
2.3. ظرفیت (یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ)
2.4. عِوَض (بَدَل)؛ (أرَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ)
2.5. تعلیل: معادل حرف جرّ «لِـ» (یُغْضِی حَیاءً و یُغضَی مِنْ مَهابَتِهِ فَلا یُکَلَّمُ إلاّ حینَ یَبْتَسِمُ)
حرف جرّ «عَلَی»
1- معنای اصلی: استعلاء و تفوّق (نوعی فرادستی و برتری) (وَ عَلَیْهَا وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ)
2- معانی فرعی:
1.1. مصاحبت (بیانکنندهی مفهوم اسمِ دائم الاضافۀ «مَعَ» (وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أسِیرا)
1.2. تعلیل: دقیقاً بیانکنندهی مفهوم حرف جرّ «لِـ» (وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ= لِما هَداکُم)
1.3. ظرفیت: بع معنای «فی»؛(وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ)
1.4. گاهی به معنای «مِن» و «بِـ» (وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ * الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ(= مِنَ النّاسِ) یَسْتَوْفُونَ) (حَقِیقٌ عَلَىَّ (= بی) أن لَا أقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ)
1.5. در ادب کهن و معاصر عربی، به معنای «لکنَّ» به مفهوم استدراک (زَیدٌ لا یَدْخُلُ الجَنَّةَ لِسُوءِ صَنیعِهِ، عَلَی أنَّهُ لا یَیْأسُ مِن رَحمَةِ اللهِ)(1)
پ.ن:
1- خلاصه ای از درس دوازدهم نحو عربی3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
معانی حروف جر (2)
«تَـ، کَـ، وَ، لِـ، منذُ، مُذ»
حرف جرّ «تَـ»
تنها معنای آن قَسَم است. این حرف، مخصوص اسم جلالهی «الله» است (و تَاللهِ لَأکِیدَنَّ أصنامَکُم).
حرف جرّ «کَـ»
1- معنای اصلی: تشبیه (العِلمُ کَالنُّورِ).
2- معنای فرعی: تعلیل؛ البته در این صورت باید با حرف مصدری «ما»+ فعل همراه باشد (وَ اذکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُم= وَ اذکُرُوهُ لِهِدایَتِهِ إیّاکُم)
باید دقت کرد که اگر «ما»ی پس از کاف جاره، مصدریه نباشد، معمولاً زائد است (إِنَّا أرْسَلْنَا إِلَیْکُمْ رَسُولاً شَاهِداً عَلَیْکُمْ کَمَا أرْسَلْنَا إِلَى فِرْعَوْنَ رَسُولاً)
حرف جرّ «وَ»
یک معنا دارد و آن قَسَم است؛ و اختصاصی به اسم جلالۀ «الله» ندارد و با سایر اسمها نیز به کار میرود. «واو» قسم (جارّه) تنها میتواند اسم ظاهر را مجرور کند و از مجرور کردن ضمایر ناتوان است (وَ التِّینِ وَ الزَّیتُونِ وَ طُورِ سِینِینَ وَ هَذَا الْبَلَدِ الأمِینِ).
حرف جرّ «لِـ»
1. معنای اصلی: مالکیت یا اختصاص (لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ؛ وَ اُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ).
2. معانی فرعی:
2.1. تعلیل (لِإِیلافِ قُرَیْشٍ).
2.2. ظرفیت (أقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ الَّیْلِ؛ وَ نَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ).
2.3. تبلیغ و اعلام (وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً)
حروف جرّ «مُنْذُ» و «مُذْ»
1. معنای اصلی: ابتدائیت زمانی مثل «مِن» که بر ابتدای غایت دلالت دارد.با این تفاوت که «مُنْذُ» و «مُذْ» تنها بر ابتدای غایت زمانی تا زمان حال، دلالت دارند (ما رَأیتُکَ مُنْذُ (مُذْ) یَومِ الجُمُعَةِ: از روز جمعه تا حالا تو را ندیدم)، ولی «مِن» هم بر ابتدای غایت زمانی (بَقِیتُ هُنا مِنَ الصَّباحِ حَتَّی المَساءِ) و هم بر ابتدای غایت مکانی (سافَرتُ مِن طَهرانَ إلی قُم) دلالت دارد.
2. معنای فرعی: ظرفیت «فی»؛ هرگاه پس از «مُنْذُ» و «مُذْ» واژهای دالّ بر زمانِ حال به کار رفته باشد (ما رَأیتُهُ مُنْذُ (مُذْ) یَوْمِنا)(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس یازدهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
معانی حروف جر(1)
حرف جر «بـِ»
1- الصاق: معنای اصلی حرف جر «بِـ» است که به معنای تماس و برخورد با شیء، یا فرد دیگر است. الصاق هم میتواند حقیقی باشد و هم میتواند مجازی باشد (أمسَکتُ بِثوبِه؛ مررتُ بِزیدٍ).
2- تعدیه: این حرف میتواند برخی افعال لازم را متعدی کند (ذَهَبَ أحمدُ= ذَهَبَ أحمدُ بِعلی)
3- سببیت (تعلیل): «به سبب»؛ «به علت» (یا قومُ إنَّکم ظَلَمتُم أنفُسَکم بِاتِّخاذِکم العِجلَ).
4- استعانت: «با»؛ «به وسیلهی» (کتبتُ بِقلمی؛ بِسم الله الرحمن الرحیم)
5- مصاحبت: «با»؛ «همراه با» ( إهبِط بِسلامٍ مِنّا و برکاتٍ عَلیکَ)
6- مقابله: «در مقابل» (بعتُ هذا بِهذا؛ أُدخُلوا الجنةَ بِما کُنتم تَعملون)
7- قسم: «سوگند به» (لا أُقسمُ بِهذا البلدِ)
8- ظرفیت: «فِی»= «در» (و لَقَد نَصرَکم اللهُ بِبَدرٍ)
9- تبعیض: «برخی»؛ «از دستهای»؛ «از جملهی» (عیناً یَشرَبُ بِها عبادُ الله)
10- استعلاء: به معنای طلب برتری و بلندی= «علی»= «بر» (و مِنهُم مَن إن تَأمَنهُ بِدینارٍ لایُؤدِّه إلیک)(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس دهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
حروف جر (3)
حروف جر زائد
این حروف به ترتیب فراوانی کاربرد عبارتند از: «بِـ»، «مِن»، «لِـ» و «کَـ». یعنی گاهی از موارد این حروف تنها بیانگر مفهوم تاکید هستند و بر معنایی خاص دلالت نمیکنند.
الف) حرف جر زائد «بِـ»
1- پیش از خبر «لیسَ» و «ما»ی شبیه به «لیسَ» (لیس أحمدُ بمعلمٍ؛ ما أحمدُ بمعلمٍ)
2- پس از فعل لازم «کفی» و همراه با فاعل آن (و کفی بالله شهیداً)
3- هنگامی که حرف جر زائد «بِـ» با واژهی «حسْبُ» در مقام مبتدا به کار رود (بِحَسبِکَ هذا)
4- هنگامی که برای تاکید بیشتر، همواره با واژههای «عین» و «نفس» در جایگاه ادوات تاکید معنوی به کار رفته باشد ( جاء أحمد بعینه؛ جاء أحمد بنفسه)
نکته:
حرف جر «بِـ»، گاه پیش از مفعولبه افعال متعدی و اسم فعل متعدی «علیک»، به صورت زائد به کار میرود (و هُزّی إلیک بِجِذعِ النَّخلةِ تُساقِطْ علیکِ رُطَبا جَنیّا؛ و علیکم بِالتَّواصُلِ و التَّباذُلِ). همچنین در اسلوب تعجب «أفعل بِـ» حرف جر «بِـ» زائد و اسم پس از آن «فاعل» به شمار می رود (أسمِع بِهم و أبصِر یومَ یَأتونَنا). و همچنین این حرف جر، پس از «إذا»ی فجائیه، زائد و اسم پس از آن مبتدا به شمار میرود (خرجتُ فَإذا بِعلیٍّ عَلَی البابِ)
ب) حرف جر زائد «من»
زائد است اگر که اولا مسبوق به نفی، نهی یا استفهام باشد و ثانیا مجرور آن نکره باشد و این حرف جز زائد، میتواند بر مبتدا، فاعل یا مفعولبه وارد شود (هل من خالقٍ غیرُ اللهِ یَرزُقُکم؛ ما جاءنا من بشیرٍ؛ هل تُحسُّ مِنهم مِن أحدٍ).
ج) حرف جر زائد «لِـ»
لام جاره، اغلب هنگامی زائد تلقی میشود که با نام «لام تقویت» خوانده شود. توضیح آنکه گاه فعل متعدی، واژهای را در مقام مفعولبه، منصوب میکند و گاه شبه فعل (اسم فاعل، صیغهی مبالغه و مصدر از ریشه فعل متعدی) این کار را انجام میدهد. در این هنگام، در مواقعی مفعولبه را به همراه لام جاره به کار میبرند که در اصطلاح «لام تقویت» خوانده میشود. این لام زائده، بیانگر مفهوم تاکید و تقویت کنندهی عامل نصب مفعولبه در اسم مشتق متعدی پیش از آن است (مُصدَّقا لِما مَعهُم؛ لِلذینِ هُم لِربهم یَرهَبونَ).
د)حرف جر زائد «کَـ»
این حرف تنها وقتی زائد است که پس از فعل ناقص «لیسَ» و پیش از واژهی «مِثل» به کار رود (لیسَ کَمِثله شیءٌ: لیسَ= فعل ناقص، شیءٌ= اسم موخر لیسَ، کمثله= خبر مقدم لیسَ).
کاربرد «ما»ی زائد پس از برخی از حروف جر
در مواردی پس از حروف «بِـ»، «من» و «عن»، «ما»ی زائد به کار میرود که البته هیچ تغییری در اثرگذاری حروف جاره مذکور نمیگذارد (فَبِما رحمةٍ مِن اللهِ لنتَ لَهم؛ قال عَمّا قلیلٍ لَیُصبِحُنَّ نادمینَ؛ مِما خطیئاتِهم أُغرِقوا)
نکته:
در برخی موارد پیش از «أن»، «أنَّ» و «کَی» حرف جر، حذف میشود (و عَجِبوا أن جاءهم مُنذِر مِنهم= لِأن جاءَهم؛ شَهدَ اللهُ أنّه لا إله إلا هو= بِأنه؛ فَرَدَدناه إلی أُمه کَی تَقَرَّ عینُها= لِکی تَقَرّ). طبعا شرط صحت حذف حرف جر، آن است که این حذف، خللی در فهم کلام، ایجاد نکند.
پ.ن:
1- خلاصهای از درس نهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
انواع متعلق حروف جر اصلی (افعال عموم و افعال خصوص)
ابهام فرعی در جمله و نقش جار و مجرور در برطرف کردن آن
در زبان عربی دو نوع ابهام در جمله وجود دارد:
1- ابهام اصلی: اگر مسندالیه در جمله ذکر شده باشد، ولی مسند ذکر نشده نباشد؛ یا اگر مسند بدون مسندالیه در جمله آمده باشد، ابهامی در این میان ایجاد میشود که ابهام اصلی نامیده میشود.
2- ابهام فرعی: این نوع ابهام با ذکر متعلقات مسند و مسندالیه همچون جار و مجرور، از میان میرود؛ برای نمونه در جمله «احمدُ ذاهبٌ» ابهام فرعی وجود دارد، زیرا مشخص نیست که مبدا یا مقصد رفتن آن کجاست. از اینرو اگر جار و مجروری پس از «ذاهبٌ» بیاید، این ابهام از بین میرود (أحمدُ ذاهبٌ مِن البیتِ إلی المدرسةِ)
نتیجه آنکه وجود متعلَّق حروفِ جرّ اصلی، در جمله به خاطر آن است که از بینرفتن ابهام فرعی با ذکر جار و مجرور، به یک مفهوم روشن فعلی یا شبهفعلی متکی و مستند باشد. بر همین اساس، برای درک معنای دقیق جمله، یافتن متعلَق حروف جر اصلی، که طبعا یک مفهوم فعلی یا شبهفعلی است، بسیار مهم است.
انواع متعلق حروف جر اصلی (افعال عموم و افعال خصوص)
افعال عربی در یک تقسیمبندی کلی بر دونوعاند: افعال عموم و افعال خصوص. افعال عموم به افعالی میگویند که از نظر مفهوم بر وجود داشتن، دلالت دارند (کان، کائنٌ؛ حَصَل، حاصِلٌ؛ ثَبَتَ، ثابتٌ؛ إستقَرَّ، مُستقِرٌّ؛ وُجِد، موجودٌ). در مقابل این افعال، افعال خصوص قرار دارند که هر کدام از آنها، بر معنای خاص خود دلالت دارند و مفهوم ویژهای را میرسانند و تمام افعال تام دیگر را در برمیگیرند (جاء، دخل، جلس، کتب، نام و...)
هرگاه متعلق حروف جر، از افعال خصوص باشد، ذکر آن در جمله لازم است (الر، کتابٌ أنزَلناهُ إلیکَ لِتُخرجَ النّاسَ مِن الظُّلمات إلی النّور)؛ جز در موارد استثنایی که حذف آن خللی به معنا وارد نمیکند (بِمن تَستَعینونَ فی الأمورِ؟ بالله العَظیم= نَستعینُ بالله العَظیم).
و در مقابل، هنگامی که متعلق حروف جر، از افعال عموم باشد، حذف آن واجب است (أحمدٌ فی الدّار= أحمد کائنٌ فی الدّار)
چند نکته:
1. هرگاه متعلق جار و مجرور از ریشهی افعال عموم باشد و در جمله ذکر نشده باشد، به آن «ظرف مستقَر» میگویند (سعیدٌ فی الدار، سعیدٌ تحتَ الشجرة)؛ و هرگاه متعلق از افعال خصوص باشد و در جمله حضور داشته باشد، به آن «ظرف لغو» گفته میشود (سلمتُ علیکَ)
2. در چهار مورد، متعلق جار و مجرور وجوبا باید «ظرف مستقر» باشد:
2.1. هنگامی که جار و مجرور، در مقام خبر به کار فته باشد (و لله الأسماءُ الحُسنی)؛
2.2. هنگامی که جار و مجرور، در مقام صفت به کار رفته باشد (قال ائتونی بأخٍ لَکم مِن أبیکم)؛
2.3. هنگامی که جار و مجرور، «حال» باشد (فَخَرجَ علی قومِه فی زینتِه)؛
2.4. هنگامی که جار و مجرور، در جملهی صله به کار رفته باشد و متعلق آن از افعال خصوص نباشد (و له مَن فی السّماوات و الأرضِ).
پ.ن:
1- خلاصهای از درس هشتم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
حروف جر (1)
الف) وجه تسمیه
«جَرّ»َ در لغت به دو معنا به کار رفته است: یکی «کشاندن» و دیگری «کسره دادن». بنا بر نخستین معنا، وجه تسمیهی این حروف به این خاطر است که این حروف، معنای «فعل» یا «شبهفعل» پیش از خود را به اسمهای پس از خود میکشانند و منتقل میکنند؛ و بنا بر معنای دوم، وجه تسمیهشان به خاطر این است که این حروف، اسمهای پس از خود را مجرور میکنند که مهمترین علامت حالت جر، «کسره» است.
ب) تعداد حروف جر
این حروف مجموعا 17 عدد هستند که در قالب یک بیت شعر، به این صورت آمده است:
باء و تاء و کاف و واو و لام و مُنذُ مُذْ خَلا
رُبَّ حاشا مِن عَلَی فِی عَن عَدا حَتّی إلی
ج) معانی حروف جر
«بـِ»: با، به وسیلهی، سوگند به
«تَـ»: سوگند به
«کَ»: مثل، مانند
«وَ»: سوگند به
«لِـ»: برای
«مُنذُ»: از، از آن هنگام
«مُذ»: از، از آن هنگام
«خَلا»: به جز
«رُبَّ»: چه بسا
«حاشا»: به جز
«مِن»: از
«عَلَی»: بر
«فی»: در
«عن»: از، دربارهی
«عدا»: به جز
«حتی»: تا
«إلی»: تا، به سوی
البته این معانی، معانی مشهور حروف جر هستند.
بیشتر حروف جر، هم اسمهای ظاهر و هم ضمائر را مجرور میکنند («بـِ»، «من»، «لِـ»، «خَلا»، «عدا»، «حاشا»، «إلی»، «فی»، «عن»، «علی»)؛ اما برخی از آنها صرفا توانایی مجرور کردن اسمهای ظاهر را دارند و همراه با ضمائر به کار نمیروند («وَ»، «تَـ»، «کَ»، «مُنذُ»، «مُذْ»، «حتی»، «رُبَّ»).
د) انواع حروف جر
الف) حروف جر اصلی:
مهمترین حروف جر هستند که از نظر کاربرد و تعداد، بیشتر آنها را در بر میگیرند. اینها پدیدآورندهی معنایی خاص و جدید در جمله (در مقابل معنای تأکیدی) هستند؛ که در این حالت همراه با اسم مجرور پس از خود، نیازمند «فعل» یا «شبهفعلی» هستند که پیش از آنها به کار رفتهاند. در این حالت به خاطر وجود رابطه، بین حروف جر و آن افعال یا شبهافعال، به جار و مجرور «متعلِّق به فعل یا شبهفعل» میگویند.
پس برای شناخت حروف جر اصلی، باید به این دو نکته توجه داشت:
(و تُوبُوا إلی اللهِ جمیعاً؛ التائبُ مِن الذّنبِ کَمَن لاذَنبَ لَه)
ب) حروف جر زائد
این دسته از حروف جر، بیانگر معنای خاصی نیستند، بلکه صرفا بر مفهوم تاکید دلالت دارند و مهمتر آنکه، به خاطر همین ویژگی، نیازمند متعلَّق نیستند («بِـ»، «مِن»)(لستُ بِمُعَلِّم؛ و إنْ مِن شیء ٍإلا یُسبِّحُ بِحَمدِه).
ج) حروف جر شبهزائد
در میان حروف جر، حرف «رُبَّ» وضعیت خاصی دارد، زیرا مانند حروف جر اصلی، بیانگر معنای خاصی در جمله است، اما بر خلاف آنها نیازمند متعلَّقی از افعال یا شبه افعال پیش از خود نیست؛ به همین دلیل به آنها شبهزائد میگویند (رُبَّ حاملِ فِقهٍ إلی مَن هو أفقهُ مِنهُ).(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس هفتم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
اضافه 6- اضافهی لفظی 2
دقت کنیم که:
تطابق مضاف با موصوف در اضافهی لفظی
در اضافهی لفظی هر چند مضاف، عامل و مضافالیه، معمول است اما مضاف از نظر عدد و نوع، از موصوف مذکور یا محذوفی که پیش از آن باید در نظر گرفته شود، پیروی میکند (جُندیٌّ خامِلُ الذکرِ؛ جُندیةٌ خامِلةُ الذکرِ؛ طالبانِ حسنا الخُلقِ؛ طالبتانِ حَسَنَتا الخُلقِ؛ رجالٌ کثیرو المالِ؛ نساءٌ کثیراتُ المالِ)؛ نه از عدد و نوع مضافالیه، که در حقیقت معمول آن تلقی میشود.
شباهت اضافهی لفظی با صفت مرکب در فارسی
در ادبیات عرب، در بسیاری از موارد، ترکیب اضافهی لفظی میتواند معادل صفات مرکب در زبان فارسی قلمداد شود (وَطیدُ الإیمانِ: سختایمان، حَسَنُ الخُلقِ: خوشاخلاق، حسنُ الوجهِ: خوشچهره، خاملُ الذکرِ: گمنام، طاهرُ القلبِ: پاکدل).(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس ششم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
اضافه 5 – اضافهی لفظی1
در اضافهی لفظی، اضافه جنبهی شکلی دارد و حقیقی نیست؛ از اینرو مضاف از مضافالیهِ معرفه یا نکره کسب تعریف یا تخصیص نمیکند.
و این تفاوت اصلی اضافهی معنوی و اضافهی لفظی است؛ مضاف در اضافهی لفظی، به صرف اضافهشدن، معرفه نیست و اگر مضاف «ال» نداشته باشد، حتی اگر مضافالیه آن معرفه باشد، از آن کسب تعریف نمیکند و همچنان نکره است.
اضافهی عامل به معمول
عنصر اساسی در اضافهی لفظی، نسبتیافتن عامل و معمول نحوی با یکدیگر در مقام مضاف و مضافالیه است؛ به این معنا که هرگاه «عامل» نحوی به «معمول» خود اضافه شود، ترکیب اضافهی لفظی حاصل میشود (أحمدُ حسنُ الخُلقِ: حَسَن صفت مشبهه؛ الخُلق فاعل و ظاهرا مجرور)
هدف از اضافهلفظی
هدف از این نوع اضافه تخفیف (به کار نبردن ضمه، به خاطر ثقالت تلفظ آن) است؛ الإضافةُ اللفظیةُ علی تقدیرِ الإنفِصالِ پس میتوان در این نوع اضافه، مضاف را از مضافالیه جدا کرد بیآنکه ترکیب اضافهی لفظی به کار رفته باشد (أحمدُ حسنٌ خُلقُه).
در این نوع از اضافه اگر مضاف، مثنی باشد تخفیف، به معنای حذف نون تثنیه است (أحمدُ و علیُّ حَسَنا الخُلقِ) و اگر جمع مذکر سالم باشد، تخفیف به معنای حذف نون جمع مذکر سالم است (الطلابُ حَسنو الخُلقِ).
انواع عامل در اضافهی لفظی
عوملی که میتوانند در در اضافهی لفظی به معمول خود اضافه شوند، فقط چار نوع هستند:
1. اسم فاعل (أحمدُ صاعدُ الجبلِ)(اسم فاعل+ مفعولٌبه)
2. اسم مفعول (أحمدُ مسروقُ البیتِ)(اسم مفعول+ نایب فاعل)
3. صیغهی مبالغه (أحمدُ قراءُ الکُتبِ)(صیغهی مبالغه+ مفعولبه)
4. صفت مشبهه (أحمدُ شدیدُ التّشاؤُمِ)(صفت مشبهه+ فاعل)
که به فاعل یا نایب فاعل یا مفعولبه خود اضافه میشوند.
نکره بودن مضاف در اضافهی لفظی
در این نوع اضافه، مضاف در حالت عادی، نکره است (مریمُ وطیدةُ الایمانِ: هرچند خبر این عبارت، بدون تنوین آمده است، اما نکره است و تنوین آن به اضافهی لفظی و فقط برای تخفیف، حذف شده است).
نشانههای دستوری نکرهبودن مضاف در اضافهی لفظی
چگونگی معرفهکردن مضاف در اضافهی لفظی
مضاف در اضافهی لفظی، اگر بتواند صفت برای موصوف معرفه قلمداد شود، میتواند «الف و لام» بپذیرد تا معرفه شود؛ چون در غیر این صورت نکره است و اسم نکره نمیتواند صفت برای معرفه قرار گیرد (جاء محمدٌ الحسنُ الوجهِ).
مضاف در اضافهی لفظی به شرطی میتواند «ال» بگیرد که یا مضافالیه آن «ال» داشته باشد، یا خود به مضافالیه دیگری که محلی به «ال» است، اضافه شده باشد. ضمنا چنانچه مضاف در اضافهی لفظی، مثنی یا جمع مذکر سالم باشد، همواره میتواند «ال» بگیرد.(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس پنجم نحو عربی3 / دانشکدهی علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
اضافهی معنوی 3
حذف مضاف و مضافالیه
در مواردی به دلایل خاص، مضاف یا مضافالیه در جمله حذف میشوند که در این صورت هرکدام جای دیگری را میگیرد. البته این کار وقتی جایز است که به معنای جمله خللی وارد نشود.
حذف مضاف
در این موارد مضافالیه جای مضاف نشسته و اعراب آن را میگیرد. مثلا در آیهی شریفهی «وَ سئَلِ القریةَ التی کُنّا فیها» مضافِ واژه «القریة» که «أهل» بوده، حذف شده است؛ در واقع آیه اینچنین بوده: «وَ سئَلْ أهلَ القریةِ التی کُنّا فیها»
حذف مضافالیه
در این موارد مضاف، جانشین مضافالیه میشود. به لحاظ نحوی در این موارد، با دو پدیده روبرو میشویم:
الف) ظهور ضمهی بنایی که پس از حذف شدن مضافالیه، در مضاف پدیدار می شود (لِلهِ الأمرُ مِن قبلُ و مِن بعدُ)
ب) افزودهشدن تنوین به مضاف، بعد از حذف مضافالیه (و ما یَعلمُ تأویلَهُ إلا اللهُ و الرّاسخون فی العِلمِ یَقولون آمنّا بِه کُلٌ مِن عندِ ربِّنا)
نکته: شناخت موارد حذف مضاف، با دقت در معنای عبارت امکانپذیر است.
صفت قرارگرفتن مضاف و مضافالیه
الف) صفت قرار گرفتن مضاف:
- المضافُ و المضافُإلیه ککلمةٍ واحدةٍ، بنابراین باید دقت کرد که جدایی ایندو از یکدیگر امکانپذیر نیست. پس هرگاه مضاف صفت داشته باشد، باید آن را پس از مضافالیه ذکر کرد. در حالی که ایجاد فاصله بین صفت و موصوف با رعایت شرایطش، در ادبیات عرب جایز است.
- موصوف نیز مانند مضاف، نقش نحوی تلقی نمیشود.
- در زبان عربی نخست مضاف و مضافالیه و سپس صفتِ مضاف ذکر میشود، چون مضافالیه باید بلافاصله پس از مضاف آورده شود (گلِ قشنگِ باغ و مصلای بزرگِ تهران: زَهرةُ الحدیقةِ الجمیلةُ؛ مُصلّی طهرانَ الکبیرُ)
- همهی قواعدی که رعایت آنها در ترکیبهای وصفی مستقل (تطابق جمع، مفرد، مثنیبودن و تأنیث و تذکیر، میان صفت و موصوف) لازم است، در ترکیبهای اضافی- وصفی نیز باید رعایت شود (دانشجویان باهوش کلاس ما: طلابُ صفِّنا الأذکیاءُ یا طالباتُ صفِّنا الذَّکیاتُ)
ب) صفت قرار گرفتن مضافالیه
در این نوع ترکیب، دیگر مشکل جداافتادن مضاف از مضافالیه خود، موجود نیست. از طرفی مضافالیهبودن و موصوفبودن نیز، مانند مضاف و موصوف بودن میتواند در یک واژه جمع شود (زَهرةُ الحدیقةِ الجمیلةِ)
اضافهی صفت به موصوف
در برخی از ترکیبهای خاص، مضاف پیش از اضافه، در حقیقت صفتِ مضافالیه بوده است، آنگاه صفت از موصوف خود جدا و بر آن مقدم شده و در نتیجه، ترکیبی اضافی پدید آمده است که در آن صفت، مضاف و موصوف، مضافالیه شده است. در اینگونه موارد به لحاظ معنایی، تفواتی بین این دو نوع ترکیب وجود ندارد (فی الزّمانِ السّابقِ = فی سابقِ الزَّمانِ).
اگر بخواهیم صفتی را که تای گرد (ة) دارد به موصوف اضافه کنیم، باید ابتدا تای گرد آن را حذف کنیم (فی الأعصارِ المختلفةِ= فی مختلفِ الأعصار) (١)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس چهارم نحو عربی3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
اضافهی معنوی (2)
دقت کنیم که:
1- مضاف همواره بر مضافالیه مقدم است.
2- مضافالیه همیشه مجرور است، هرچند علامت جر آن آشکار نباشد (یعنی ظاهری، محلی و یا تقدیری باشد).
3- مضاف همواره اسم است؛ و فعل و جمله نمیتواند مضاف قرار گیرد، اما مضافالیه گاه مفرد و گاه جمله است.
حالتهای ظهور مضافالیه در اضافهی معنوی
الف) مضافالیه به صورت اسم: که هم می تواند اسم ظاهر باشد (القدر در آیه شریفهی إنا أنزلناه فی لیلة القدرِ) و هم ضمیر (کَ در آیهی شریفهی إقرأ بسم ربک الذی خلق).
ب) مضافالیه به صورت جمله: که میتواند فعلیه (لایَنعُ مالٌ و لابنونَ در آیهی شریفهی یومَ لاینعُ مالٌ و لابنونَ) یا اسمیه (أنتم قلیلٌ در آیهی شریفهی واذکروا إذ أنتم قلیلٌ) باشد.
وجوب کاربرد مضافالیه به صورت جمله:
جملههایی که بعد از سه دائمالاضافهی إذا (إذا السماءُ انفطرت)، إذ (واذکروا إذ کنتم قلیلا) و حیثُ (فأتوهن مِن حیثُ أمَرَکم اللهُ) به کار میرود.
انواع اسم در مقام مضاف
الف) اسمهای جایزالاضافه
بیشتر اسمهای نکره میتوانند در جایگاه مضاف قرار بگیرند؛ در این صورت اگر مضافالیه آنها معرفه باشد، از آن کسب تعریف میکند و اگر مضافالیه آنها نکره باشد، از آن کسب تخصیص میکند. به عبارت دیگر بیشتر اسمهای نکره، عمدتاً جایز الإضافهاند (عذاب در آیهی شریفهی فکذبوه فأخذهم عذابُ یومِ الظُلَّةِ إنه کان عذابَ یومٍ عظیمٍ).
ب) اسمهای واجب الاضافه (دائمالاضافه)
1- اسمهای دائمالاضافه به مفرد:
1-1- اسمهایی که ظاهر لفظ آنها جز به همراه مضافالیه به کار نمیروند، مانند: «عندَ» و «لَدَی»
1-2- دستهای دیگر که هم در ظاهر به همراه مضافالیه به کار میروند و هم در مواردی از مضافالیه جدا میشوند، مانند جهات ششگانه (فوق، تحت، یسار، یمین، خلف، أمام) و واژههای «قبل»، «بعد»، «کلّ»، و «بعض» و همچنین «مَعَ» «أیُّ».
تذکر این نکته لازم است که در مواردی ممکن است پس از این اسمها، از مضافالیه خبری نباشد که در این صورت، تنوینی به آخر «کل»، «بعض»، و «أیُّ» افزوده میشود که در اصطلاح، «تنوین عوض از مضافالیه» نام دارد (بعض در آیهی شریفهی ثم یومَ القیامةِ یَکفُرُ بعضُکم بِبعضٍ و یَلعَنُ بعضُکم بعضاً).
2- اسمهای دائم الاضافه به جمله:
مانند «إذا» و «إذ» و «حیثُ»
ج) اسمهای ممتنعالاضافه
اگر اسم ذاتا معرفه باشد، نمیتواند در مقام مضاف به کار رود (غیر از اسمهای علم). همینطور ضمائر، موصولات و اسمهای اشاره و نیز اسمهایی که «الف و لام تعریف» دارند( در اضافهی معنوی) مگر آنکه «الف و لام» آنها را برداریم. به اینگونه اسمها، اسمهای شرط («مَن»، «ما»، «مَتی»، «حیثُما» و «أینَما») و استفهام («مَن»، «ما»، «أینَ» و «مَتَی») را نیز بیافزایید( غیر از واژه «أیُّ»ُ).(١)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس سوم نحو عربی3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
اضافهی معنوی 1
انواع اضافهی معنوی
اضافهی معنوی به سه نوع کلی تقسیم میشود:
1- اضافهی اختصاصیه یا لامیه: اضافهای که بیانگر اختصاص یا ملکیت است و حرف جر مقدر در آن، حرف «لـِ» است (کتابُ علیٍّ = کتابٌ لعلیٍّ)؛
تفاوت رابطهی ملکی و رابطهی اختصاصی این است که مضافالیه در رابطهی ملکی، مالک مضاف است و میتواند در آن دخل و تصرف کند (کتابُ علیٍّ)، اما در رابطهی اختصاصی هرچند مضاف یکی از متعلقات مضافالیه به شمار میآید، اما مضافالیه از دخل و تصرف در مضاف ناتوان است (بابُ الصفِّ).
2- اضافهی ظرفیه: اضافهای که بیانگر وقوع مضاف در ظرف زمانی یا مکانی مضافالیه است و حرف جر مقدر آن، حرف «فی» است (صلاةُ الجمعةِ = صلاةٌ فی الجمعةِ)؛
شیوهی تشخیص اضافهی ظرفیه آن است که در اضافهی ظرفیه، مضافالیه همیشه ظرف زمانی یا مکانی حضور یا تحقق مضاف است (صلاةُ الجمعةِ: جمعه، ظرف زمانی تحقق صلاة است؛ رفیقُ المدرسةِ: مدرسه، مکانی است که رفیق در آن حضور داشته است).
3- اضافهی بیانیه: اضافهای که در آن مضافالیه جنس مضاف را بیان میکند و حرف جر مقدر در آن، حرف «مِن» است (خاتمُ ذهبٍ = خاتمٌ مِن ذهبٍ).
و شیوهی تشخیص این نوع اضافه آن است که در این نوع اضافه، همواره مضافالیه جنس مضاف است.
احکام مضاف و مضافالیه در اضافهمعنوی
الف) احکام مضاف در اضافهمعنوی
1- حذف تنوین و «الف و لام» از مضاف (اگر داشته باشد).
2- مضاف، محل ظهور حرکات اعرابی متعلق به ترکیب اضافی است.
3- مضاف در زبان عربی، بیانگر نقش واژه نیست (مضافبودن یک واژه، نقش آن در آن جمله محسوب نمیشود)؛ یعنی مضاف حالت اعرابی واحدی ندارد و در جایگاههای مختلف میتواند منصوب، مجرور یا مرفوع باشد.
4- حتی مضاف میتواند خود، مضافالیه نیز باشد، مثل واژه «أخی» در عبارت: «کتابُ أخی علیٍ».
ب) احکام مضافالیه در اضافهی معنوی
1- مضافالیه بر خلاف مضاف، نقشی است مستقل و با نقش نحوی دیگری در یک کلمه در آن واحد جمع نمیشود.
2- مضافالیه بسته به معنای ارادهشده، میتواند معرفه (کتابُ المعلمِ) یا نکره (کتابُ معلمٍ) باشد.
3- هیچگاه مضافالیه از مضاف خود، جدا نمیشود.
4- معرفه یا نکره بودن مضاف، تنها با توجه به نکره یا معرفه بودن مضافالیه مشخص میشود؛ با این توضیح که مضاف به نکره، در نتیجهی اضافهشدن به نکره، تخصیص میخورد و از میزان مصادیق آن کاسته میشود و مضاف به معرفه، در نتیجهی این اضافهشدن، از مضافالیه خود، کسب تعریف میکند.(١)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس دوم نحو عربی3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
نحو عربی 3
جلسهی اول – انواع اضافه
مقدمه:
در نحو عربی 3 ( دانشکدهی علوم حدیث) با دو موضوع اصلی «اسمهای مجرور» و «توابع» و دو موضوع فرعی «حروف» و «اعراب جملههای عربی» سر و کار داریم.
بحث مجرورات به طور کلی دو شاخه دارد:
1- مضافٌإلیه؛ که به همراه مضاف، ترکیب اضافی را شکل میدهد.
2- مجرور به حرف جر، که بلافاصله پس از حروف جر به کار میرود.
مقایسهی ترکیب وصفی و ترکیب اضافی:
در زبان عربی دو نوع ترکیب میان اسمها وجود دارد: یکی ترکیب وصفی و دیگری ترکیب اضافی.
در ترکیب وصفی واژهی نخست موصوف و واژهی دوم صفت آن است. صفت و موصوف از نظر مصداقی با یکدیگر انطباق دارند؛ مثل الزهرة الحمراء (گل سرخ).
اما در ترکیب اضافی میان مضاف و مضافٌإلیه انطباق مصداقی وجود ندارد بلکه به عکس، میان آنها افتراق مصداقی به چشم میخورد؛ مثل کتابُ علیٍّ (کتاب علی).
اضافه در معنای اصطلاحی خود بیانگر نوعی نسبت و رابطه است که میان یک اسم و لفظ دیگر پدید میآید و در نتیجهی این رابطه، مضافٌإلیه لزوما و همیشه مجرور میشود (کلُّ مضافٍإلیه مجرورٌ).
عامل جر مضافُإلیه
دانشمندان نحوی یکی از سه حروف جر «لام»، «فی» و «من» را به تناسب، میان مضاف و مضافٌإلیه در تقدیر میگیرند. بر این اساس گروهی از نحویان، عامل ظهور جر در مضافٌإلیه را لفظی و همان حرف جر در تقدیر میدانند. در مقابل عدهای عمل ظهور جر در مضافٌإلیه را معنوی دانسته و از آن به عنوان عامل معنوی اضافه یاد میکنند(مثل عامل معنوی ابتدائیت که باعث رفع مبتدا میشود).
اضافهی معنوی و اضافهی لفظی
اضافه در زبان عربی بر دو گونه است:
1- اضافه معنوی یا حقیقی
2- اضافه لفظی یا مجازی
تنها در اضافهی معنوی نسبت و تعلق واقعی بین مضاف و مضافٌإلیه ملاحظه میشود، علاوه بر این در ترکیب اضافی معنوی، میان مضاف و مضافٌإلیه علاوه بر افتراق مفهومی، افتراق مصداقی هم به چشم میخورد(کتابُ علیٍّ، بابُ الصَّفِّ). اما در اضافهی لفظی، اضافه تنها جنبهی ظاهری دارد و مضاف نسبت حقیقی به مضافٌإلیه ندارد. و همچنین میان آنها افتراق مصداقی نیز وجود ندارد (حَسَنُ الخُلقِ).
در اضافهی لفظی، اضافه تنها به خاطر تخفیف است که در نتیجه، تنوین مضاف حذف و مضافٌإلیه مجرور میگردد(حَسَنٌ الخُلقُ = حَسَنُ الخُلقِ). و همچنین در اضافهی لفظی، مضاف لزوما واژهای است مشتمل بر معنای وصفی.
باید توجه داشت که بیشتر ترکیبهای اضافی در زبان عربی ترکیبهای اضافی معنویاند.(١)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس اول نحو عربی3 / دانشکده علوم حدیث