به نام حضرت علم و عالم و معلوم
آشنایی با فلسفهی اسلامی (1)
کلیات فلسفه(1)
واژهی فلسفه
واژهی «فلسفه» مصدر جعلی عربی، از کلمهی یونانی «فیلوسوفیا» به معنای دوستداشتن دانایی است. «فیلوسوفیا» مرکب از دو کلمهی «فیلو» به معنای دوست داشتن و «سوفیا» به معنای حکمت یا دانایی است. معنای این کلمه به مروز زمان تغییر کرده و به معنای حکمت و دانایی به کار رفته است .
بعدها که سقراط به علت تواضع و فروتنی و احتراز از هم ردیفشدن با سوفیستها و شاید به دلیل مبنای معرفتی خویش، خود را فیلسوف ( فیلوسوفوس) به معنای دوستدار دانش خواند، کلمه «فیلسوف» به معنای دانشمند به کار رفت و «فلسفه» نیز به همهی علوم عقلی و حقیقی در مقابل علوم نقلی و اعتباری اطلاق شد.
اصطلاح فلسفه در میان مسلمانان
مسلمانان لغت «فلسفه» را از یونان اخذ کردند و به تبعیت از ارسطو آن را در سه معنا به کار بردند: معنای نخست که اصطلاع عام فلسفه بود، مترادف همهی دانشهای عقلی در برابر دانشهای نقلی بود. فلسفه به معنای عام، ابتدا به سه بخش نظری، عملی و تولیدی (فن و هنر) تقسیم شد.
مقصود از فلسفهی نظری، دانستن است. به عبارت دیگر فلسفهی نظری دانشی است که هدف آن همان دانش است، نه عمل. این فلسفه به سه قسم الهیات (با موضوع موجود غیرمادی غیرمتحرک)، ریاضیات (با موضوع امور مادی غیرمتحرک) و طبیعیات (با موضوع امور مادی و متحرک) تقسیم گردید.
مقصود از فلسفهی عملی دانشی است که هدف آن، دانش نیست، بلکه سامان دادن اعمال فردی، خانوادگی و اجتماعی است و فیلسوفان مسلمان آن را به سه قسم اخلاق (اعمال فردی)، تدبیر منزل (اعمال خانوادگی) و سیاست مدن (اعمال اجتماعی) تقسیم کردهاند.
مقصود از فلسفه یا دانشهای تولیدی (فن/هنر) فنآوری است که در یونان باستان اصطلاحا به آن «تِخنه» میگفتند و بعدها به «تکنولوژی» ترجمه شد. مقصود از «هنر» در زبان یونان باستان، همان فن یا تکنولوژی بوده است و با آنچه امروزه ما به عنوان «هنر» میشناسیم، متفاوت است.
معنای دوم که ارسطو برای این دانش به کار میبرد و اصطلاح خاص فلسفه است، همان فلسفهی نظری است که از دو قسم دیگر (فلسفهی عملی و فلسفهی تولیدی) شریفتر و خاصتر است.
معنای سوم که از همه خاصتر و به عبارت دیگر اخص از سایر معانی به شمار میرفت، الهیات یا دانش حکمت الهی بود که یکی از بخشهای فلسفهی نظری است و به نامهای فلسفهی اولی، دانش اعلی ، دانش کلی، دانش الهی و مابعدالطبیعه (متافیزک) نیز خوانده میشود.
فیلسوفان مسلمان به تبع ارسطو این معانی را به کار میبردند، اما بر این باور بودند که الهیات از دیگر دانشها مهمتر است؛ زیرا این دانش برهانیتر، یقینیتر، کلیتر و عامتر است و همه دانشها به آن محتاجاند؛ در حالی که این دانش از دانشهای دیگر بینیاز است؛ از این رو این دانش را فلسفهی حقیقی و آن را سزاوار نام فلسفه خواندند.
مابعدالطبیعه (متافیزیک)
ارسطو نخستین کسی بود که به این نکته واقف شد که سلسلهمسائلی هست که در هیچیک از دانشهای رایج نمیگنجد و باید آنها را در دانش مستقلی بررسی نمود. این دانش، دشوارترین، دقیقترین و کلیترین دانشهاست. این دانش نسبت به سایر دانشها از حس، دورتر است و به جهت خودش مطرح است، نه به جهت فایدهی دیگر. وی این دانش را فسلفهی نخستین، یا فلسفهی اولی و در یک مورد «خداشناسی» خوانده است.
بعد از ارسطو یکی از پیروان مکتب مشایی او، به نام «آندرونیکوس» آثار وی را جمع کرد و این دانش را بعد از طبیعیات (فیزیک) قرار داد و نام «متاتافوسیکا» یا «مابعدالطبیعه» بر آن نهاد. اما به تدریج وجه تسمیهی «متافیزیک» فراموش شد و چنین گمان رفت که این نام، از آن روی بر این دانش نهاده شده است که مسایل این دانش بیرون و فراتر از طبیعت است. برخی از اروپاییان نیز به اشتباه «مابعدالطبیعه» را مساوی «ماوراءالطبیعه» پنداشتند و گمان کردند که موضوع این دانش، تنها مسایل ماورای طبیعت، مانند خداوند و فرشتگان است.
موضوع فلسفه
نخستین کسی که پیرامون موضوع فلسفه به بحث پرداخت، ارسطو بود. وی تعبیر واحدی برای موضوع فلسفه به کار نبرده است و بیشتر چهار موضوع را برای فلسفه معرفی میکند:
1- گاهی موضوع فلسفه را امور مجرد (خدا/عقل) دانسته است.
2- گاهی موضوع فلسفه را مبادی اولی یا علل نهایی عالم دانسته است.
3- گاهی نیز موضوع فلسفه را جواهر دانسته است.
4- در جایی دیگر ارسطو موضوع فلسفه را «موجود بما هو موجود» دانسته است.
سه تعبیر ابتدایی با هم قبل جمعاند، چرا که در فلسفهی ارسطو جواهر مجرد، همان علل نهایی عالماند . ضمن آنکه هرجا جواهر را موضوع فلسفه دانسته با اندکی فاصله جوهر را به «جواهرمجرد» تفسیر کرده است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت ارسطو هرجا میگوید جواهر، مقصودش «جواهرمجرد» است.
اما تعبیر چهارم با سه تعبیر دیگر متفاوت است زیرا بر اساس آن، فلسفه از وجود خاصی بحث نمیکند، بلکه به مطلق وجود، پیش از آنکه تعیُّن پیدا کرده باشد، می پردازد. بنابراین در فلسفه، وجود به مادی و مجرد، ممکن و واجب، متحرک و غیرمتحرک، و ... تقسیم میشود. بنابراین با یک جمعبندی میتوان گفت: ارسطو دو موضوع برای فلسفه مطرح کرده است:
1- جواهر مجرد
2- موجود بما هو موجود.
همین امر منشا اختلاف در تعیین موضوع فلسفه شد و به دو نظریهی مهم درباره موضوع فلسفه، و وحدت یا تعدد آن انجامید. برخی مفسران آثار ارسطو، مانند ابن سینا و اکثر فلاسفهی اسلامی، بر این باورند که موضوع اصلی فلسفه در نزد ارسطو «موجود بما هو موجود» است و موضوعات دیگر به نحوی به همین موضوع باز میگردد. در مقابل افرادی مانند ابنرشد و قطبالدین رازی، بر این باورند که موضوع فلسفه «جواهر مجرد» است. برخی از معاصرین نیز بر این باورند که فلسفه، فقط شامل امور عامه است و مباحث مربوط به خداشناسی، دانش مستقلی است و از آن به خداشناسی فلسفی یاد کردهاند.
امروز در غرب ملاک، روش دانش است نه موضوع آن ؛ بنابراین ملاک فلسفی بودن یک دانش، به کار بردن روش عقلی و فلسفی است.(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس اول آشنایی با فلسفهی اسلامی / دانشکده علوم حدیث