آشنایی با علم رجال (13)- ادعای اعتبار احادیث کتب من لایحضره الفق

 

به نام حضرت علم و عالم و معلوم

آشنایی با علم رجال (13)

ادعای اعتبار احادیث کتب من لایحضره الفقیه و تهذیب الأحکام و استبصار

ادعای اعتبار احادیث کتاب من لایحضره الفقیه

کتاب من لایحضره الفقیه نگاشته‌ی شیخ محمد بن علی بن الحسین بن بابویه است. وی به «شیخ صدوق» و «رئیس المحدثین» (م 381 ﻫ) مشهور است. شیخ در مقدمه‌ی این کتاب بعد از ذکر انگیزه‌ی خود را از تألیف آن،به شیوه‌ی خاص گردآوری متون روایاتِ این کتاب اشاره می‌کند.

توضیح عبارت مرحوم صدوق

این مطالب از عبارت مرحوم صدوق در مقدمه‌ی کتاب استفاده می شود:

اولاً: شیخ صدوق تصریح می‌کند که: «من همچون نویسندگان دیگر قصد ندارم همه‌ی روایات را گرد آورم.» مراد وی از این مطلب آن است که وی یا غالباً احادیث متعارض و مورد اختلاف را نیاورده است و یا آنکه از آوردن احادیثی که معتمد نیستند و از دیدگاه او نمی‌توان در عمل بدان استناد کرد سر باز زده است. به هر حال شیوه‌ای که شیخ صدوق در تألیف کتاب «من لایحضره الفقیه» از ناحیه‌ی متون روایاتِ آن برگرفته، اعتماد کامل وی به محتوای روایات است؛ به گونه‌ای که آن را بین خود و خدای خود حجت دانسته است. با توجه به منزلت و جایگاه ویژه‌ی شیخ صدوق باید شهادت وی را در اعتبار احادیث کتابش، پذیرفت و به اعتبار آنها حکم کرد.

ثانیاً: شیخ صدوق تصریح می‌کند که تمام محتوای این کتاب را از کتاب‌های مشهوری (که نام می‌برد) برگرفته است، که مورد اعتماد بوده و کتاب‌های مرجع شمرده می‌شوند. وی سپس ده نفر از محدثان بزرگ را نام می‌برد که کتاب‌هایشان این ویژگی‌ها را دارد و سپس به صورت مجمل به کتاب‌های دیگری، از اصول و مصنفات، اشاره می‌کند.

شیخ برشمردن نام مصادر دیگرش را به کتاب‌هایی که از مشایخش به او رسیده‌اند ارجاع می‌دهد. از این نکته نیز برداشت می‌شود که شیخ صدوق در مقام استدلال بر اعتبار روایات و یا کتاب خود به اعتبار مصادرش اشاره می‌کند. شیخ حر عاملی (م 1104 ﻫ) که مسلک اخباری دارد و نیز دیگر عالمان هم‌مسلک وی از این عبارت صحت احادیث کتاب او را برداشت کرده‌اند.

نقد اعتبار احادیث کتاب من لا یحضره الفقیه

اشکال نخست: اگرچه ادعای صحت احادیث این کتاب، بنا بر دیدگاه شیخ صدوق، از عبارت او به روشنی برمی‌آید و نمی‌توان آن را انکار کرد؛ اما صحت، اعتبار و حجت‌بودن حدیث برای دیگران از این عبارت استفاده نمی‌شود.

اشکال دوم: صدوق به گفته‌ی خود، در قبول و رد روایات از آرای استادش پیروی می‌کند؛ از این رو از عبارت مقدمه نمی‌توان گفت که حکم به صحت روایات به دلیل خصوصیتی در سند روایات بوده یا قرینه‌ی خاصی بر صحت حدیث وجود داشته است تا شهادت شیخ صدوق بر صحت روایات نزد او برای دیگران نیز اعتمادآور باشد.

بنابراین شیخ صدوق خود در احوال راویان تحقیق نمی‌کند تا اگر به صحت روایات حکم می‌کند برای دیگران نیز پذیرفتنی باشد.

اشکال سوم: تمام اعتماد شیخ صدوق، بر کتاب‌های حدیثی مشهور، معتمد و مرجعی است که نویسندگانی مشهور و ثقه دارند؛ در حالی که مشهوربودن کتاب بر این دلالت ندارد که همه‌ی احادیث آن معتبر است. گذشته از آن «معتمدبودن مصادر کتاب من لایحضره الفقیه» اجمال دارد؛ چه ممکن است معتمد بودن کتاب به استناد غالب روایاتی باشد که در کتاب آمده‌ است، نه همه‌ی روایات آن و یا به دلیل جایگاه و منزلت نویسنده‌ی کتاب، تألیف او معتمد شمرده شده باشد؛ بنابراین معتمد و مشهور بودن کتاب بر اعتبار یکایک روایات کتاب دلالت ندارد.

ادعای اعتبار روایات تهذیب الأحکام و استبصار

مستند ادعای صحت این دو کتاب را دو دلیل دانسته‌اند:

دلیل نخست: فیض کاشانی در مقدمه‌ی دوم کتاب الوافی از شیخ طوسی نقل می‌کند که وی در العدة فی اصول الفقه گفته است: «آنچه که در دو کتاب حدیثی آورده از کتاب‌های اصل معتمد نقل کرده است.» این عبارت، گواه آن است که روایات تهذیب و استبصار، از کتاب‌های معتمد نقل شده‌اند و از این رو صحیح هستند.

اشکال نخست: این عبارت در کتاب العدة فی اصول الفقه وجود ندارد.

اشکال دوم: بر فرض وجود این عبارت در کتاب العدة فی اصول الفقه، مشکل آن است که شهادت شیخ طوسی بر صحت روایات به اعتبار آنها برای دیگران نمی‌انجامد، ولی از آنجا که نگاشته‌های شیخ در جاهای مختلف گویای آن است که او روایت ثقه را می‌پذیرد، لذا اشکال دوم وارد نیست.

بنابراین ادعای اعتبار روایات تهذیب و استبصار را نمی‌توان پذیرفت؛ چه عبارتی که بدان استناد شده است (اشکال نخست) در کتاب العدة فی اصول الفقه شیخ طوسی وجود ندارد.

دلیل دوم:

در عصر شیخ طوسی کتاب‌های اصل مشهور و دیگر کتاب‌های معتمد وجود داشته است و چنانچه نویسندگان این کتاب‌ها و اصل‌ها ثقه باشند،‍ نیاز نیست به بررسی سند از صاحب کتاب تا معصوم (علیه السلام) بپردازیم. شیخ طوسی نیز همه‌ی روایات دو کتاب روایی خود را از چنین کتاب‌ها و اصولی برگرفته است.

اشکال نخست: وثاقت راوی هنگامی مفید است که نسبت به اصل بودن کتاب و اعتبار تمام احادیث آن قطع و یقین باشد؛ در حالی که شیخ طوسی خود نیز در مواردی با اینکه کتابی را مصدر تهذیب و استبصار قرار داده است، گاه برخی روایات آن را ضعیف می‌شمارد و رد می‌کند. این نکته گویای آن است که شیخ طوسی نسبت به یکایک احادیث کتب مصدرش وثوق تام نداشته است.

اشکال دوم: شیخ طوسی معتقد است که روایات راویان فاسد‌المذهب، غالیان، متهمان و کسانی‌ که تضعیف شده‌اند، با شرایطی پذیرفتنی است. این شرایط کاملاً به متن و محتوای حدیث مربوط است. او می‌گوید اگر روایات این اشخاص با روایات عدول معارض نباشد، یا موافق آنها باشد و یا نه مخالف و نه موافق آنها باشد، می‌توان روایاتشان را پذیرفت؛ بنابراین، احراز این نکته که شیخ طوسی فقط با استناد به صحت سندی و یا با استناد به صحت کتب مصدر حدیث به روایات عمل کرده است، ممکن نیست و خلاف تصریح خود شیخ است.(1)

پ.ن:

1- خلاصه‌ای از درس سیزدهم آشنایی با علم رجال / دانشکده‌ی علوم حدیث

آشنایی با علم رجال (12)- ادعای اعتبار احادیث کافی (دلیل ۳و ۴)

به نام حضرت علم و عالم و معلوم

آشنایی با علم رجال (12)

ادعای اعتبار احادیث کافی (دلیل سوّم و چهارم)

دلیل سوم ادعای اعتبار احادیث کافی

محدّث نوری می‌گوید: یکی از مهم‌ترین مدح‌ها برای راوی و مؤلف حدیث، نقل روایت از ثقات و نقل اخبار موثق است. وی نمونه‌های عینی این‌گونه مدحها را، که در شرح حال برخی روات و مؤلفان آمده است، می‌آورد و مدعی می‌شود که با توجه به این مدح‌ها و تعابیر، همه‌ی روایات آنها معتبر است و مطلقاً باید پذیرفته شود. حال وقتی در بین روات و مؤلفان حدیث افرادی یافت می‌شوند که تمام روایاتشان معتبر است، پر واضح است که تمام روایات کلینی نیز معتبر است؛ چه اینکه، با توجه به تعبیر نجاشی درباره‌ی کلینی (أوثَقُ الناسِ فی الحَدیثِ وَأثبَتُهُم)، او جامع تمام مدح‌هایی است که در وصف راویان و مؤلفان وارد شده است.

گزارش نمونه‌های عینی، که محدث نوری بدان استناد می‌کند، به شرح زیر است:

  • شیخ طوسی درباره‌ی علی بن حسن طاطری: «... لَه کُتُبٌ فی الفِقهِ رَواهَا عن الرِّجالِ المُوثُوقِ بِهِم وَ بِرِوایاتِهِم ...»؛
  • نجاشی در توصیف جعفر بن بشیر و محمد بن اسماعیل بن میمون زعفرانی: «... رَوی عَنِ الثِّقاتِ وَ رَووا عَنهُ ...»؛
  • نعمانی  درباره‌ی ابن‌عقده: «هذَا الرَّجُلُ مِمَّن لا یُطْعَنُ عَلَیهِ فِی الثِّقَةِ وَلا فِی العِلمِ بِالحَدیثِ وَ الرِّجالِ النّاقِلینَ لَه»؛

محدّث نوری اصحاب اجماع را هم از جمله رواتی می‌داند که به صحت احادیث آنها شهادت داده شده است. از دیگر مدح‌هایی که او در اثبات ادعای خود بدان تمسک می‌جوید لفظ «صحیح الحدیث» است که در شرح حال برخی از روات آمده است. از دیدگاه محدّث نوری این مدح ناشی از خصوصیات موجود در خود افراد است؛ بدین معنا که در اثر علم به احوال راوی و سیره و طریقت عملی او احراز شده‌ است که راوی دارای وثاقت، ضبط و تثبت است و بنای او بر نقل احادیث صحیح است. با توجه به احراز چنین خصوصیاتی در راوی، نسبت به صحت و صدور روایت او از معصوم (علیه السلام) اطمینان حاصل می‌شود و روایات او حجت و معتبر است.

حال با توجه به تعبیر نجاشی، کلینی دارای همه‌ی این خصوصیات است. پس اگر او از راوی ناشناخته یا ضعیفی نقل کند یا روایتی نقل کند که به بررسی سندی نیازمند باشد، أوثق و أثبت مردم نخواهد بود.

نقد دلیل سوم

1-   ما در بین راویان کسی یا کسانی را نمی‌شناسیم که همه‌ی احادیثشان، بی‌واسطه و یا با واسطه، معتبر شمرده شده باشد.تنها طبق برخی از نظریه‌های توثیق عام مشایخ بی‌واسطه و مستقیم برخی راویان توثیق شده‌اند؛ نه آنکه به طور مطلق هر سندی که شخصی خاص در آن قرار گیرد، صحیح شمرده شود.

عبارت‌هایی که محدّث نوری در وصف برخی از راویان آورده و به آنها استشهاد کرده است، که روایت این اشخاص مطلقاً باید پذیرفته شود، چنین معنایی ندارند. تعبیر صحیح الحدیث نیز، تنها ناظر به صداقت گفتاری راوی است و با تعبیر «درست‌گفتار» مترادف است و صحت و صدور روایت از راوی صحیح الحدیث تا معصوم (علیه السلام) را ثابت نمی‌کند.

2-   بر فرض صحت نظریه‌ی فوق، «أوثق» و «أثبت» بودن کلینی دلالت بر آن ندارد که تمام احادیث باواسطه و بی‌واسطه‌ی او هم معتبر است. اوثق و اثبت‌بودن کلینی بر اساس مجموع امتیازات اوست نه اینکه یکایک خصوصیات سندی و حدیثی راویان در کلینی جمع است. تنها می‌توان مجموع مزایای او را موجب ترجیحش بر دیگر راویان شمرد.

دلیل چهارم ادعای اعتبار احادیث کافی

این دلیل، مهم‌ترین و اصلی‌ترین دلیل اعتبار احادیث کافی است.

کلینی می‌‌گوید:

یُجمَعُ فِیهِ جَمیعُ فُنونِ عِلمِ الدِّینِ ... ویأخُذُ مِنهُ مَن یُریدُ عِلمَ الدینِ وَالعَمَلَ بِهِ بِالآثارِ الصَّحیحَةِ عَنِ الصَّادِقِین (علیهم السلام) وَالسُّنَنِ القائِمَةِ التی عَلَیهَا العَمَلُ ... وَقَد یَسَّرَ اللهُ، وَلَهُ الحَمدُ، تَألیفَ ما سَألتَ وَأرجو أن یَکونَ بِحَیثُ تَوَخَّیتَ. فَمَهما کانَ فِیهِ مِن تَقصِیرٍ، فَلَم تَقصُر نِیَّتُنا فی إهداءِ النَّصِیحَةِ؛ إذ کانَت واجِبَةً لِإخوانِنا وَأهلِ مِلَّتِنا.

[کتابی که] در آن همه‌ی اقسام علم دین جمع شده است... و جوینده‌ی علم دین و خواهان عمل به آثار صحیح رسیده از ائمه‌ی اطهار (علیهم السلام) و سنن استوارِ مورد عمل، از آن بهره می‌برد... سپاس خداوند را که گردآوری آنچه را خواستی آسان ساخت، و امید دارم چنان باشد که مورد نظر داشتی و اگر احیاناً در آن کوتاهی رفته، در نیت ما، که خیرخواهی است، کوتاهی نبوده؛ چه خیرخواهی برادران و هم‌مذهبان [بر ما] واجب است.

محدّث نوری معتقد است که این کلام به صراحت بر آن دلالت ‌دارد که کلینی خطبه‌ی کافی را پس از تألیف کتاب و ناظر به روایات آن نوشته است. با توجه به این نکته، وی این احتمال را که مرحوم کلینی ابتدا مقدمه را نوشته و پس از مدتی از شرط خود دست برداشته یا غفلت کرده باشد، منتفی می‌داند. بنابراین با توجه به شهادت کلینی به صحت احادیث کتابش ما نیز باید آنها را صحیح بدانیم.

نقد دلیل چهارم

بررسی این دلیل در دو مرحله‌ی اساسی صورت می‌پذیرد:

مرحله‌ی اول: آیا این عبارت دلالت دارد که کلینی بر صحت تمامی احادیث کتاب کافی شهادت داده است؟

مرحله‌ی دوم: به فرض صحت مطلب فوق، آیا این شهادت برای دیگران هم معتبر و حجت است؟

مرحله‌ی اول: برخی به تعبیر شهادت اشکال گرفته‌اند؛ چون الفاظی که بر شهادت دلالت دارد باید صریح و قطعی باشد. در حالی که کلینی از تعبیر «أرجو»؛ استفاده کرده است و این لفظ بر جزم و قطع دلالت ندارد.

محدّث نوری به این اشکال چنین پاسخ گفته است که کلینی، احتمال اشتباه، غفلت و فراموشی را در کار خویش داده است، اما بر اساس توانش آثار و اخبار صحیح را گردآورده است. او به سبب این احتمال از تعبیر «أرجو» استفاده کرده است. بنابراین تعبیری که کلینی در مقدمه آورده است به شهادت او لطمه نمی‌زند.

توضیح

کلینی در کتاب کافی بابهایی ترتیب داده و در هر باب به دنبال اثبات مطلبی است که غالباً در عنوان باب ذکر کرده است. او روایاتی را ذکر کرده که در اثبات غرضش، که غالباً در عنوان باب آمده، مؤثر است؛ از این رو لازم نیست که انتساب تمام احادیث هر باب به ائمه‌ی اطهار (علیهم السلام) ثابت باشد، بلکه همین مقدار که مجموع احادیث به صورت مجموعی بر مطلبی دلالت دارند، کافی است؛ از این رو راویان مجهول و ناشناخته هم در احادیث این ابواب دیده می‌شود. در واقع تضاعد و همیاری این احادیث با هم، منجر به اثبات مطلب مورد نظر می‌شود، اما این به معنای اعتبار تک‌تک روایات و صحت آنها نیست.

افزون بر اینها در شهادت کلینی از سنن «السُنن القائِمة التی عَلیها العَمل» نیز سخن به میان آمده است که مراد احکام عملی، اعم از واجب و مستحب، است و یکی از مبانی مشهور محدثان و قدما تسامح در روایات مستحبات است. این مبنا با استناد به روایات بسیاری است که می‌گویند:

هر کس خبری دریافت کند که بیانگر ثوابی برای یک عمل است و برای رسیدن به ثواب یاد شده آن عمل را انجام دهد، ثوابش را به او خواهند داد، اگرچه معصوم (علیه السلام) آن مطلب را نگفته باشد.

لذا این شهادت درباره‌ی مستحبات، که سند و اعتبار صدوری آنها ملاک عمل نیست، صادق نمی‌باشد.

نتیجه:

در مرحله‌ی اول، کلی‌بودن شهادت کلینی و شمول آن بر همه‌ی احادیث کتاب کافی ثابت نیست. به بیان دیگر شهادت کلینی از نظر صغروی همه‌ی احادیث کافی را در برنمی‌گیرد.

مرحله‌ی دوم

در صورتی که مبنای مرحوم کلینی در صحیح‌شمردن احادیث با مبانی متأخران در تصحیح احادیث هماهنگ باشد، قطعاً شهادت او برای دیگران هم معتبر و حجت شرعی است. اما مشکل اساسی آن است که شیوه‌ی قدما با شیوه‌ی متأخران متفاوت است.

به نظر متأخران صدور یک روایت تنها از طریق سند آن روایت (اتصال و وصف راوی) اثبات می‌شود؛ حتی اگر قرائن قطعی بر صادر نشدن حدیث وجود داشته باشد. اما بر اساس قواعد «درایة الحدیث» نام صحیح، بر آن حدیث اطلاق می‌شود.

اما قدما صحیح را در معنای لغوی آن، یعنی «کامل»، در برابر ناقص و «سالم»، در مقابل بیمار، به کار می‌بردند و آن را بر حدیثی اطلاق می‌کردند که صدور آن از معصوم (علیه السلام) به اثبات رسیده باشد، هرچند اثبات آن با حجت شرعی باشد و قطع یا اطمینان هم وجود نداشته باشد. چنین صحیحی را در اصطلاح «صحیح قدمایی» می‌نامند. از دیدگاه قدما هر حدیثی که انتساب آن به معصوم (علیه السلام) ثابت باشد صحیح نام دارد. حتی ایشان خبرهای متعارض را هم صحیح می‌خوانده‌اند. قدما حتی بر احادیث موثق، به اصطلاح متأخرین، نیز صحیح اطلاق کرده‌اند. بنابراین نسبت بین صحیح متأخران و صحیح قدما عموم و خصوص مِن وجه است.

از آنچه گذشت در می‌یابیم که اشکال مهم، روشن نبودن ضابطه و ملاک صحت، نزد کلینی برای ما و بسیاری از متأخران است؛ از این رو نمی‌توانیم شهادت او بر صحت احادیث کتابش را بپذیریم. شاید کلینی به استناد قراینی اجتهادی و دور از حس، که خود به آنها اعتقاد داشته است، شهادت داده و بر احادیث کتابش اعتماد کرده است که چنین اجتهادی برای دیگران حجت شرعی نیست.

از این نکته‌ی اساسی و مبنایی هم که بگذریم شواهد دیگری بر صحیح‌نبودن تمامی روایات این کتاب وجود دارد:

شاهد اول: اگر کلینی، بر اساس شهادت ابتدای کتاب، احادیث کتابش را واضح و تردیدناپذیر دانسته است،  چرا تا این اندازه به ذکر اسناد روایات اهتمام ورزیده؟ آیا آوردن اسناد کامل خود شاهدی گویا بر آن نیست که کلینی مجال بررسی در اسناد احادیث را برای دیگران گسترده می‌دیده است؟

شاهد دوم: در کافی روایات مرسل، که با عباراتی چون «عمَّن أخبَرَه» و «عن رَجُلٍ» و «عمَّن حَدَّثه» آمده، بسیار است، بعید می‌نماید که قراینی بر وثاقت همه‌ی این راویان گمنام و ناشناخته در کار باشد.

شاهد سوم: برخی بزرگان بسیاری از راویان اسناد کافی را تضعیف کرده‌اند. بنابراین اگر کلینی در مقدمه به وثاقت همه‌ی راویان کتابش شهادت داده باشد، این شهادت با شهادت عالمان دیگر تعارض دارد و از این جهت از اعتبار می‌افتد.

از جمله راویان اسناد کافی که بر ضعف آنها اتفاق نظر وجود دارد عبارت‌اند از:

1-      محمد بن علی صِیرَفی، ابوسُمَینِه؛ وی 250 روایت در کافی دارد.

2-      محمد بن موسی هَمدانی؛ وی سی روایت در کافی دارد.

3-      احمد بن محمد سَیّاری؛ او در کافی چهل روایت دارد.

4-      عبدالرحمان بن کثیر هاشمی؛ نام او در سی سند کافی به چشم می‌خورد.

5-      عبدالله بن عبدالرحمان الاَصَم؛ نام او در سند صد حدیث از کافی به چشم می‌خورد.

و...

شاهد چهارم: رجالیان پاره‌ای از منابع کافی را معتبر و قابل اعتماد ندانسته‌اند؛ مثلاً:

1-      اسحاق بن محمد نخعی: کتاب اخبار السید او از مصادر کافی بوده است.

2-      حسن بن عباس بن حُرَیش: مؤلف کتاب إنّا انزلناه فی لیلة القدر.

3-      سَلَمَة بن خطاب، مؤلف کتاب وفاة النبی (صلی الله علیه و آله).

4-      محمد بن علی صِیرَفی، ابوسُمَینه، مؤلف کتاب دلائل.

و...

ممکن است گفته شود که کلینی برای احراز صحت روایات از طریق دیگری غیر از اسناد آنها نیز استفاده کرده است. پاسخ این ادعا آن است که قرائن و راه‌های دیگری که مرحوم کلینی برای اثبات این ادعا از آنها بهره گرفته، همان مبانی اجتهادی و آرای حدسی است و برای ما معتبر نیست.

شاهد پنجم: معاصران و محدثان معاصر با کلینی یا نزدیک به عصر وی نیز به اعتبار تمام احادیث کافی معتقد نبودند، وگرنه ارجاع به این کتاب، بسیاری از آنان را از تألیف بی‌نیاز می‌کرد. اگر که احادیث کافی نزد محدثان صحیح بود، نقد آنها از سوی معاصران (مثل شیخ صدوق) و محدثان بعد از او، ممکن نبود.

 

نتیجه

استدلال‌های محدّث نوری اثبات نمی‌کند که یکایک روایات کافی صحیح است. همچنین باید تصریح شود که در شیعه هیچ کتابی وجود ندارد که روایات آن کاملاًصحیح شمرده شود، به گونه‌ای که هیچ یک از روایات آن به بررسی سندی نیازمند نباشد؛ بلکه تمامی روایات آن قابل نقد سندی و متنی هستند.(1)

پ.ن:

1- خلاصه‌ای از درس دوازدهم آشنایی با علم رجال / دانشکده‌ی علوم حدیث

آشنایی با علم رجال (11)- ادعای اعتبار احادیث کافی(دلیل اول ودوم)

به نام حضرت علم و عالم و معلوم

آشنایی با علم رجال (11)

ادعای اعتبار احادیث کافی (دلیل اول و دوم)

ارتباط این بحث با مبحث فایده‌ی دانش رجال از این جهت است که در صورت اطمینان یا قطع به صدور روایات یک کتاب، دیگر دانش رجال نقشی در ارزیابی اسناد آن ندارد. از آنجا که کتب اربعه‌ی حدیثی در میان عالمان شیعه جایگاه ویژه‌ای دارد و حجم بسیاری از احادیث را در بر می‌گیرد؛ بی‌نیاز بودن این کتاب‌ها از بررسی‌هاى رجالى در واقع به ناکارآمدی دانش رجال در بخش عمده‌ای از احادیث شیعه، خواهد انجامید. از این رو لازم است برای اثبات کارآمدی دانش رجال، این دیدگاه با رویکرد مبنایی و ریشه‌ای طرح و بررسی شود.

ادعای اعتبار احادیث کافی

دعای صحیح و قطعی بودن روایات کافی، تنها به معنای اطمینان و وثوق نسبت به صدور مجموعه‌ی روایات نقل شده در این کتاب است؛ مرحوم محدث شیخ حسین نوری (م 1320 ﻫ) به خوبی و به صورت مستدل این ادعا را مطرح کرده است؛ محدّث نوری برای اثبات ادعای خود، چهار دلیل می‌آورد که اینک به ذکر و نقد آنها می‌پردازیم:

دلیل اول: تعبیرهایی که بزرگان، به صراحت یا اشاره، در مدح کافی بیان کرده‌اند.

محدث نوری سخنان شیخ مفید (م 413ﻫ) شهید اول (م 786ﻫ) محقق کرکی (م 940ﻫ) پدر شیخ بهایی (م984ﻫ) و مولی امین استرآبادی (م 1033ﻫ)، به نقل از استادانش، و محمدتقی مجلسی (م1070ﻫ) را در مقام کتاب کافی نقل کرده است.

مهم‌ترین عبارت، از شیخ مفید است: «هُوَ أجلُّ کُتُبِ الشیعَةِ وَ أکَثَرُها فائِدَة».

محدث نوری تصریح می‌کند که: بی‌نظیر بودن کافی به دلیل حجم گسترده‌اش نیست؛ بلکه این تعبیرها به دلیل اتقان، استحکام، ضبط و دقت کتاب کافی است. او می‌گوید: مراد از پرفایده‌بودن (أکثرها فائدة) این است که کافی به دلیل دربرداشتن اصول اعتقادی، اخلاق، احکام فقهی و مواعظ، جامعیت بیشتری نسبت به کتاب‌های دیگر دارد؛ اما برترین‌بودن (أجل کتب الشیعه) این کتاب بی‌گمان به دلیل معتبر و معتمدبودن آن است. در عصر کلینی تمامی کتاب‌های «اصل» بر جا بوده‌اند؛ همچنان‌که از شرح حال افرادی چون ابومحمد هارون بن موسی، تَلَّعُکبُری، که هم‌عصر و شاگرد کلینی بوده برمی‌آید. بی‌گمان کلینی نسبت به سند کتاب‌های اصل یا اسناد نویسندگان آن تا معصوم (علیه السلام)، تردیدی نداشته است؛ از این‌رو کلینی بر پایه‌ی اعتمادش به کتاب‌های اصل، احادیث را نقل کرده است؛ بنابراین وقتی که کتاب‌های معروف به اصل، از بررسی سندی بی‌نیاز باشند، خود به خود کتاب کافی هم که برگرفته از آنها و اجل (برتر) از همه‌ی آنها است، چنین است.

نقد دلیل اول

کلام شیخ مفید مهم‌ترین مستند دلیل اول است. در استدلال محدث نوری به کلام شیخ مفید به سه نکته باید توجه کرد:

اول: آیا کتاب‌های معروف به اصول، از بررسی سندی بی‌نیازند؟

  • مرحوم محدث نوری برای اثبات این ادعا دلیلی نیاورده است و دلیلی نیز برای اثبات این ادعا وجود ندارد.
  • احادیث کتاب‌های معروف و اصل مشهور در صورتی پذیرفته می‌شود که راوی آن ثقه باشد.

بنابراین هیچ حدیثی در هیچ کتابی از نقد و بررسی بی‌نیاز نیست؛ چه کتاب اصل باشد و چه غیر آن.

دوم: آیا بر فرض بی‌نیازی کتاب‌های اصول از بررسی سندی، کافی هم باید این ویژگی را داشته باشد؟

  • مفهوم اجل بودن «کافی»،آن نیست که همه‌ی امتیازهای اصول روایی را همراه با امتیازهای دیگر دارا است؛
  • مجموع امتیازهای «کافی» از کتاب‌های دیگر بیشتر است. و همین نکته برای به کاربردن تعبیر برترین کتاب شیعه کفایت می‌کند؛
  • ضمن اینکه برترین‌بودن به معنای بی‌نیازی از بررسی سندی نیست.

سوم: آیا همه‌ی کتاب‌های اصول حدیثی در اختیار کلینی بوده‌اند؟

 محدث نوری برای اثبات این نکته، به گزارشی که در شرح حال شاگرد کلینی بوده (تلعکبری) استناد کرده است:

«رَوی جَمیعَ الأصُولِ وَ المُصَنَّفاتِ».

محدث نوری بر آن است ثابت کند که اگر تلعکبری تمام اصول و مصنفات را روایت کرده، نشان از آن دارد که تمام اصول و مصنفات در اختیار او بوده است و در این صورت، به طریق اولی در اختیار استاد (کلینی) نیز بوده است؛ اما این استدلال دو اشکال دارد:

1-   تنها به این دلیل که تلعکبری (م 385 ﻫ) به کتاب‌های اصول دسترسی داشته، نمی‌توان گفت این کتاب‌ها در اختیار استاد او کلینی (م 329 ﻫ) نیز بوده است؛

2-   اینکه تلعکبری اصول و مصنفات را روایت کرده، دال بر این نیست که تمامی آنها را در اختیار داشته است؛ چه، ممکن است او، از طریق اجازات عام این اصول و مصنفات را نقل کرده باشد که در این صورت، لازم نیست همه‌ی این کتاب‌ها در دسترس او بوده باشد؛ همچنان‌که اگر از طریق سماع و قرائت هم این کتاب‌ها به تلعکبری رسیده باشد، لازمه‌اش این نیست که کتابخانه‌ی عظیمی از این کتاب‌ها در اختیار تلعکبری بوده باشد تا هر زمان که بخواهد از آنها بهره گیرد. بلکه او تنها به این کتاب‌ها و منقولات آنها، طریق داشته است.

خلاصه آنکه نه این ادعا که تمامی اصولی که در اختیار کلینی بوده درست است و نه این ادعا که کتاب‌های اصول از بررسی سندی بی‌نیازند.

دلیل دوم: عرضه‌ی کافی بر امام عصر (عجل اللـه تعالی فرجه الشریف) و یا نایبان خاص آن حضرت

  • نسبت خبری به امام عصر (عجل اللـه تعالی فرجه الشریف): «إنَّ هذا کافٍ لِشیعَتِنا».
  • استناد محدث نوری، به کلام ابن طاووس در کتاب «کشفُ المَحَجَّه»: «مرحوم کلینی در زمان وکیلان امام عصر، عثمان بن سعید و فرزندش محمد، حسین بن روح و علی بن محمد سَمُری، می‌زیسته و پیش از سمری درگذشته است؛ چه، چون سمری در شعبان 329 هجری درگذشته و کلینی در 328 یا 329هجری در بغداد؛ پس نگاشته‌های کلینی و روایات وی در زمان این وکیلان بر جا بوده است؛ بنابراین برای کلینی امکان تحقیق در صحت منقولات کتابش، فراهم بوده است.»
  • امضای کتاب کافی به دست یکی از وکیلان امام عصر؛ امضای یکی از وکیلان نیز همچون تأیید امام عصر (عجل اللـه تعالی فرجه الشریف) است.
  • کلینی چهره‌ی برجسته و مرجع شیعه در روزگار خود بوده است و در شهر بغداد می‌زیسته که اقامتگاه نایبان امام بوده است. هدفش نیز از نگاشتن این کتاب، این بوده که مردم در امور دینی بتوانند از آن بهره گیرند؛ بنابراین بسیار دور می‌نماید که کلینی کتابش را بر یکی از نایبان خاص امام عصر عرضه نکرده باشد.

نقد دلیل دوم

1-   مرحوم کلینی هیچ روایت مستقیمی از نایبان چهارگانه ندارد و روایات غیر مستقیم وی از ایشان نیز بسیار اندک است؛ از این‌رو مرحوم کلینی هیچ ارتباط ویژه‌ای با وکیلان امام عصر(عجل اللـه تعالی فرجه الشریف) نداشته است.

2-   هیچ دلیل و مدرکی در دست نیست که کلینی مدت زیادی در بغداد زندگی کرده است. تنها می‌دانیم که وی در سال 327 هجری در بغداد بوده و در سال 329 هجری در آنجا درگذشته است؛ حال آنکه محل اقامت او و تألیف کتاب کافی در ری بوده است.

3-   نایبان خاص امام عصر در جوّ تقیه آمیز شدیدی می‌زیسته‌اند و تنها در برخی مسائل ویژه که جز از طریق غیبی راه حلی برای آنها دیده نمی‌شد پاسخگوی مردم بودند. و از سوی دیگر هیچ یک از نایبان چهارگانه‌ی آن حضرت در جایگاه مرجعیت علمی قرار نگرفته‌اند.

4-   عرضه‌ی کتاب بر امام عصر بسیار اندک بوده و رویکردی فراگیر نبوده و تنها در موارد بسیار ویژه‌ای رخ داده است؛ و تنها نمونه‌ی آن کتاب «التکلیف» شلمغانی است.

5-   اگر کلینی کتاب خود را بر نایبان امام عصر (عجل اللـه تعالی فرجه الشریف) و از گذر آن بر خود آن حضرت عرضه کرده بود، این نکته را در مقدمه‌ی کتابش نمی‌آورد؟ آیا در مصادر قدما به این مطلب اشاره نمی‌شد؟ و تنها ابن‌طاووس در قرن هفتم آن هم بر پایه‌ی حدس و احتمال به این مطلب اشاره می‌کرد؟

نتیجه: بی‌گمان عرضه‌ی کتاب کافی بر امام عصر و نایبان ایشان، ثابت‌شدنی نیست و با این استدلال نمی‌توان اعتبار روایات کافی را اثبات کرد.(1)

پ.ن:

1- خلاصه‌ای از درس یازدهم آشنایی با علم رجال / دانشکده علوم حدیث

جوامع حدیثی شیعه (3)- کلینی و کتاب کافی (2)

به نام حضرت علم و عالم و معلوم

جوامع حدیثی شیعه

کلینی و کافی (2)

شیوه‌ی گزارش متن احادیث در کافی

مهمترین‌ ویژگی‌های مربوط به شیوه‌ی گزارش متن احادیث در کافی عبارتند از:

1-   ذکر نص حدیث و پرهیز از نقـل به معنا: از این رو مرحوم کلینی را اضبط محدثان دانسته‌اند. پدیده‌ی نقل به معنا در جوامع حدیثی اهل سنت بسیار مشاهده می‌شود. مثلاً سیوطی درباره‌ی بخاری و تدوین صحیح بخاری می‌نویسد: «چه بسا که وی روایات را از حفظ نقل کرده و می‌نوشت و از این رو گاه دچار شک می‌شد.»

2-   عدم ذکر احادیث متعارض و اکتفا به ذکر روایات مطابق با نظر فقهی خود: این ویژگی موجب شده که روایات انتخابی مرحوم کلینی، فتوای او تلقی گردد.

یکی از مشکلات موجود آن عصر برای توده‌ی مردم، وجود روایت متعارض بود، لذا مرحوم کلینی در بین روایات متعارض، حدیثی را برگزیده که با بینش فقهی و اعتقادی او متناسب بوده است، از این رو کتاب وی، کم‌تر احادیث اختلافی را در خود جمع کرده است. این نکته گرچه از محسنات کافی بوده است، اما به سهم خود از عوامل نقد کتاب نیز به شمار می‌آید، زیرا در این شیوه پاره‌ای از روایات فقهی از دید فقیهان به دور خواهد ماند، روایاتی که ممکن است از نظر دیگر محدثان و فقیهان شیعه، نسبت به روایات کافی ترجیح داشته باشند.

3-      در ابتدای باب آوردن احادیثی که از صحت و دلالت قوی‌تری برخوردارند.

4-   تقطیع متن در برخی موارد بدون اینکه بدان تصریح کرده باشد. محدثان گاه حدیثی را که مشتمل بر موضوعات مختلفی بوده‌ است به چند بخش تقسیم کرده و هر بخش را به تناسب در موضوع و باب خاص خود نقل می‌کردند. مرحوم کلینی (ره) نیز در برخی موارد جهت رعایت اختصار از این شیوه استفاده کرده است.

5-   شرح و بیان برخی از احادیث توسط مرحوم کلینی: این بیان‌ها به نحوی ذکر شده‌اند که با متن احادیث خلط نشوند. اکثر این بیان‌ها در بخش اصول کافی است و هر یک به شکل خاصی تبیین حدیث را بر عهده دارد. توضیحات کلینی (ره) در مقولات مختلف فلسفی، کلامی، تاریخی، تفسیر الفاظ و آرای فقهی به چشم می‌خورد. کلینی (ره) گاه در احادیث فقهی نیز توضیحاتی را در زمینه‌های زیر آورده است:

·         توضیح متن روایت

·         ارائه رأی فقهی خود در آغاز باب

·         توجه به آرای اصحاب

·         اختلاف نقل‌های حدیث

·         رفع تعارض

6-      ذکر آیات قرآن: بعضی ادعا کرده‌اند که تمامی آیات الاحکام در این کتاب آمده است.


شیوه‌ی گزارش اسناد درکافی

گزارش اسناد در کافی دارای ویژگیهای ذیل است:

1-      عدم روایت از غیر معصوم جز در موارد نادر.

2-   ذکر کامل سند تا معصوم جز در موارد اندک: به این معنا که سند با ذکر یک یا چند تن از مشایخ کلینی آغاز شده و به نام معصوم ختم می‌گردد؛ بر خلاف دیگر کتب اربعه که جهت متصل ساختن تعدادی از اسناد کتاب، لازم است به بخش پایانی کتاب به نام «مشیخه» مراجعه شود.

3-      ذکر طرق مختلف برای یک روایت: جهت رساندن حدیث به مرحله‌ی استفاضه یا شهرت؛ مرحوم کلینی در چنین مواردی:

·         اگر سند به کلی متفاوت باشد پس از نقل حدیث، سند دیگر را نیز ذکر و از لفظ «مثله» استفاده می‌کند.

·     اگر بخشی از سند متفاوت باشد از شیوه‌ی حیلوله یا تحویل در سند استفاده می‌کند. (تحویل در سند یعنی انتقال از سندی به سند دیگر و این در صورتی است که راوی بخواهد متن حدیثی را که با دو یا چند سند نقل شده است یکجا روایت کند.)

4-      امانت در گزارش سند.

5-   استفاده از شیوه‌های مختلف برای اختصار‍ سند: او گاهی به علّت اعتماد بر قرائن دال بر محذوف، بخشی از سند یا اوّل آن را حذف می‌کرد. این حذف سند به شیوه‌های زیر انجام گرفته است:

·     تعلیق بر اسناد قبل: این موقعی است که بخشی از ابتدای سندی با ابتدای سند روایتی در قبل یکسان باشد. در این صورت آغاز سند دوم را به اعتماد سند اول حذف می‌کنند، بدون اینکه از الفاظی مانند «بهذا الاسناد» استفاده کنند.

·         شبه تعلیق: یعنی به کار بردن عبارت «بهذا الاسناد» جهت حذف سند مکرر یا بخشی از آن.

·         تحویل در سند.

·     اختصار در اسامی روات: البته این اختصار گاهی موجب اشتراک در اسامی می‌شود که بسیاری از آن مشترکات با مقایسه‌ی اسناد دیگر روایات یا استفاده از قرائن موجود در کتب رجال و حدیث قابل شناسایی است.

·     بکار بردن عبارات جمعی مانند: «عِدَّةٌ من اصحابنا»: منظور از «عِدَّةٌ من اصحابنا» عده‌ای از مشایخ کلینی‌اند که وی جهت اختصار، به نام آنها تصریح نکرده است. این «عده» را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد:

ü    عده‌ی معلوم: یعنی عده‌‌ای که کتب رجالی، افراد آن را مشخص کرده‌اند. و این در جایی است که پس از تعبیر «عدة من اصحابنا» نام یکی از سه نفر زیر وجود داشته باشد:

§         عِدَّةٌ من أصحابِنا عن أحمدَ بنِ محمّدِ بنِ عیسی

این عده پنج نفراند: محمّدُ بنُ یحیی، علیُّ بنُ موسی الکُمِیذانی، داودُ بنُ کُورَة، أحمدُ بنُ إدریس و علیُّ بنُ إبراهیمَ بنِ هاشم.

§         عِدَّةٌ من أصحابِنا عن أحمدَ بنِ محمّدِ بنِ خالدِ البَرقِی [= احمد بن ابی عبدالله برقی]

این عده نیز پنج نفراند: علیُّ بنُ إبراهیمَ، علیُّ بنُ محمّدِ بنِ عبدِالله، ابن اُذَینِه، أحمدُ بنُ عبدِالله بنِ اُمیِّه و علیُّ بنُ الحسینِ السَّعدآبادی.

§         عِدَّةٌ من أصحابِنا عن سَهلِ بنِ زیادٍ

این عده چهار نفراند: علیُّ بنُ محمّدِ بنِ عَلّان، محمّدُ بنُ أبی عبدِالله، محمَّدُ بنُ الحسنِ و محمّدُ بنُ العُقَیل الکُلَینی.

ü    عده‌ی مجهول: هر عده‌ای است که از غیر این سه نفر نقل کند. مصادیق عده‌های مجهول در هیچ یک از منابع حدیثی و رجالی موجود مشخص نگردیده است و لذا چنین مواردی موجب ارسال سند می‌شود.

تذکر: تعابیری از قبیل «بعضُ أصحابِنا عن ...» نیز مجهول به شمار رفته و موجب ارسال سند می‌گردند. با این تفاوت که «عِدَّةٌ مِن اصحابِنا» برای چند نفر و «بعضُ اصحابِنا» برای یک نفر به کار می‌رود.

 

6-   عنعنه در سند: جهت اختصار در سند؛ در این‌گونه اسناد وجه تحمل واسطه‌های سند، معمولاً پوشیده می‌ماند یعنی مشخص نمی‌شود که راوی حدیث را به چه نحو از استادش فرا گرفته است؟ به طریق سماع یا قرائت یا اجازه یا... (بر خلاف تعابیری همچون؛ سمعتُ فلاناً یقول، قرأتُ علی فلان و...)

7-   ارسال در برخی اسناد: در مواردی در سند روایات کافی، قطع، تعلیق و ارسال با الفاظ مبهمی همچون؛ «عمّن رواه، عمّن حدّثه، عمّن أخبره، عن رجلٍ، عن بعضِ أصحابِه، رَفَعَهُ عن، مرسلاً عن و ...» به چشم می‌خورد، که البته این موارد در مجموع کتاب رقمی محدود است. این‌گونه روایات در معیار بسیاری از متأخران، جزو روایات ضعیف السند به شمار می‌رود، اما ظاهراً مرحوم کلینی با وثوق به صدور این روایات از معصوم (علیه السلام) به درج آنها اقدام و با حفظ امانت عیناً این تعابیر مبهم را نقل کرده است.

8-      ذکر نام مرحوم کلینی در کافی و اسناد آن.

9-      عدم روایت از غیر معصوم جز در موارد نادر.

ذکر نام مرحوم کلینی در کافی و اسناد آن

1-   گاهی در  ابتدای شرح روایات، مانند: «قال الکلینی: معنی الحدیث الأول أَنَّ ...»؛ ظاهراً چنین تعبیری مانند تعبیر «أقول» است که مؤلفان برای شروع توضیحات خویش و تفکیک شرح از متن از آن استفاده می‌کنند.

2-   گاهی به ندرت در آغاز سند، با تعابیری از قبیل: «قال أبو جعفر محمَّدُ بنُ یعقوبٍ، حدثنا ...»، «أَخبرنا محمد بن یعقوب عن ...»؛ اینها ظاهراً تعابیری است که شاگردان کلینی و راویان کتاب در هنگام نقل و نوشتن روایات کافی به کار برده‌اند. (1)

پ.ن:

1- خلاصه‌ای از درس سوم جوامع حدیثی شیعه / دانشکده علوم حدیث


جوامع حدیثی شیعه (2)- کلینی و کتاب کافی (1)

به نام حضرت علم و عالم و معلوم

جوامع حدیثی شیعه (2)

کلینی و کافی (1)

بخش دوم: جوامع حدیثی متقدم

همان‌ طور که قبلاً ذکر شد، در زمان امام کاظم (علیه السلام) و بعد از آن، شماری از محدثان به جامع نویسی و تنظیم بخشهایی از کتب اصول روی آوردند، اما به خاطر دسترسی نداشتن به تمام اصول روایی و درک بخشی از دوران صدور روایات از ائمه (علیهم السلام) و نیز توجه آنان به بخشی خاص از روایات، کاری در خور و جامع ارائه نگردید.

از سوی دیگر رشد و تعالی جامعه‌ی شیعی در دوران غیبت صغری و آغاز غیبت کبری و نیاز پیوسته‌ی عالمان دینی؛ اعم از فقیهان، متکلمان و مفسران شیعه به میراث روایی مدون و رویکرد اختلاف در نگرش‌های فقهی و کلامی در اثر پراکندگی اصول روایی، تدوین جوامع حدیثی شیعه را بیش از هر زمان دیگر ضروری می‌ساخت.

در پاسخ به چنین نیازی بود که ثقة الاسلام کلینی، شیخ صدوق و شیخ طوسی، به تدوین جوامع روایی اقدام کردند و کتابهای «کافی»، «من ‌لایحضره الفقیه»، «تهذیب» و« استبصار» به رشته‌ی تحریر درآمد و جوامع حدیثی متقدم شیعه شکل گرفت.

جوامع حدیثی متقدم (اصول اربعه یا کتب اربعه)

چهار کتاب اصلی روایی شیعه که توسط محمدون ثلاث اول نوشته شد، بدین شرح است:

1- «کافی» تألیف محمد بن یعقوب کلینی (م329)

2- «کتاب من ‌لا‌یحضره الفقیه» تألیف محمد بن علی بن بابویه، شیخ صدوق (م381)

3- « تهذیب الاحکام» و«الاستبصار فی ما اختلف من الاخبار» تألیف محمد بن حسن طوسی (م 460)

علل شهرت یافتن کتب اربعه

1- وثاقت و مقام بلند علمی مؤلفان آنها.

2- اشتمال بر حجم گسترده‌ای از احادیث و موضوعات.

3- نظم و ترتیب بهتر در چینش احادیث و موضوعات.

4- قدمت زمانی و نزدیکی آنها به عصر صدور.

نکاتی درباره‌ی کتب اربعه

دو نکته:

1- نامیده نشدن این کتب به «صحاح اربعه»:  عالمان شیعه با وجود روایات صحیح فراوانی که در کتب اربعه وجود دارد، هرگز این کتاب‌ها را «صحاح اربعه» ننامیده‌اند. این امر موجب شده است که راه نقد و بحث در روایات این کتاب‌ها همچنان گشوده باشد.

2- اصول خمسه و کتاب مدینة العلم در کلام برخی از عالمان: کسانی مانند پدر شیخ بهایی (م 984) و علامه شمس الدین محمد بن محمود آملی (م752) از «اصول خمسه»‌ی حدیثی یاد کرده‌اند، آنان «مدینة العلم» شیخ صدوق را که گفته می‌شود، دو برابر «کتاب من لایحضره الفقیه» ایشان بوده، نیز در جنب چهار کتاب مذکور قلمداد کرده و از این ‌رو به «اصول خمسه» تعبیر نموده‌اند. اما متاسفانه کتاب «مدینة العلم» شیخ صدوق به دست ما نرسیده است.

محمد بن یعقوب کلینی و کتاب کافی

نگاهی به زندگی مرحوم کلینی:

ولادت: ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی؛ معروف به «ثقة الاسلام» و «رئیس المحدثین»

متولد روستای کُلَین در 38 کیلومتری شهر ری

برخی از قراین حاکی از آن است که وی احتمالاً در عهد امامت امام یازدهم متولد شده است.

آرامگاه او در روستای کلین، قرن‌هاست که زیارتگاه شیعیان است.

اساتید و مسافرت‌ها

دایی وی که «عَلّان» نامیده می‌شد، محدثی بزرگ بود و در تعلیم و تربیت کلینی نقش بسزایی داشت.

بعد از تحصیلات ابتدایی برای پیمودن مدارج علمی به شهر ری که در آن عصر به نقطه‌ی برخورد آرا و نظرات فرقه‌هایی چون اسماعیلیه و مذاهبی چون شافعی، حنفی و شیعی مبدل شده بود، مسافرت کرد. کلینی در این برهه تصمیم گرفت به ضبط و فراگیری احادیث بپردازد.

هجرت به قم، شهر محدثان و راویان شیعه، و استفاده از محضر محدثان نامداری چون، احمد بن ادریس قمی (م 306 ق) از یاران امام عسکری (علیه السلام) و نیز علی بن ابراهیم قمی (م بعد از 307 ق).

هجرت به کوفه و بغداد، برای گردآوری احادیث، و کسب فیض از اساتید و محدثان مختلف.

بسیاری از مورخان معتقدند، کلینی دو سال آخر عمر خویش را در بغداد به سر برده و در آنجا به تدریس و تعلیم کافی پرداخته است و شاگردانی همچون احمد بن ابی‌رافع و ابوالحسین عبدالکریم بن نصر بزاز «کتاب کافی» را در این شهر از وی فرا گرفتند.

مقام علمی: کلینی محل مراجعه‌ی بزرگان و اندیشمندان عصر خویش در مشکلات دینی بود و پیروان فرق اسلامی در فتوا به او روی می‌آوردند و به همین مناسبت به «ثقة الاسلام» شهرت یافت.

کلینی در نظر دانشمندان اهل سنت نیز بسیار بزرگ است. بسیاری از ایشان از وی تجلیل کرده و او را به عظمت و فقاهت و بزرگواری ستوده‌اند. ابن اثیر می‌گوید: احیا کننده‌ی مذهب شیعه در پایان قرن اول هجری، محمد بن علی امام باقر (علیه السلام) (م 113)، در پایان قرن دوم علی بن موسی امام رضا (علیه السلام) (م 202) و در پایان قرن سوم ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی رازی (م329) بوده است.

وفات: کلینی در حالیکه بیش از 70 سال از عمرش می‌گذشت و پس از 20 سال تلاش در تدوین کتاب کافی، در سال 329 هجری قمری، سالی که سال «تناثر نجوم» یعنی فرو ریختن ستاره‌ها، نام گرفته است، چشم از جهان فروبست و در «باب الکوفه» بغداد به خاک سپرده شد. در همین سال همچنین با رحلت آخرین نایب امام زمان، علی بن محمد سمری، غیبت کبری نیز آغاز گردید.

 

کلینی در نگاه عالمان

 نجاشی: «شیخُ أصحابِنا فی وقتِهِ بِالرّیِّ و وَجهُهُم و کان أوثقَ النّاسِ فی الحدیثِ و أثبتَهُم.» کلینی در زمان خود پیشوای علمای شیعه و چهرۀ درخشان آنها در ری و موثق‌ترین آنها در حدیث و ضبط آن بوده است.

شیخ طوسی: «ثقةٌ عارفٌ بالأخبارِ» ، کلینی دانشمندی مورد اعتماد و عالم به احادیث بود.

پدر شیخ بهائی: «محمد بن یعقوب الکلینی (ره) شیخُ عصرِه فی وقتِه و وجهُ العلماءِ و النبلاءِ، کان أوثقَ النّاسِ فی الحدیثِ و أنقدَهم له و أعرفَهم به.» محمد بن یعقوب کلینی در عصر خود‍، استاد علمای زمان خویش و سرآمد آنها و موثق‌ترین دانشمندان در نقل حدیث بود. او در نقد و بررسی حدیث بر همگنان تقدم داشت و بیش از همه به حدیث آشنا بود.

 

مشایخ و شاگردان کلینی

اساتید:

1- علی بن إبراهیم قمی (7068 روایت)

2- محمد بن یحیی عطار قمی (5073 روایت)

3- أبوعلی أشعری [احمد بن ادریس 875)]

4- حسین بن محمد (830 روایت)

5- محمد بن إسماعیل (758 روایت)

6- حُمَید بن زیاد (450 روایت)

7- علی بن محمد(76 روایت)

شاگردان:

1- جعفر بن محمد بن قولَوَیه قمی؛

2- محمد بن إبراهیم نُعمانی معروف به إبن أبی زینب، از شاگردان مخصوص کلینی، که کتاب کافی را نسخه‌برداری کرده است؛

3- محمد بن علی ماجیلَوَیه؛

4- هارون بن موسی تَلَّعُکبَرِی.

تألیفات مرحوم کلینی

1- تعبیر الرؤیا: احادیث مسندی از خواب و تعبیر خواب که شیخ طوسی از این کتاب به نام «تفسیر الرویا» یاد می‌کند.

2-  الرد علی القَرامَطه: این کتاب در رد جریان «قَرامَطه» که از «اسماعیلیه» جدا شده بودند و پیرو فردی به نام «حمدان بن اشعث» ملقب به «قرمط» بوده‌اند، نوشته شده بود.

3-  الرسائل (رسائل الائمه): شامل نامه‌هایی از ائمه به فرزندان و یاران خود است.

4-  کتاب الرجال: این کتاب در دانش رجال بوده است.

5- ما قیل فی الائمة من الشعر: شامل اشعار پیرامون ائمه علیهم السلام بوده است.

6-  کافی: به این کتاب به تفصیل خواهیم پرداخت.

از آثار متعدد و ارزشمند مرحوم کلینی تنها کتاب کافی ایشان به دست ما رسیده است.

کتاب کافی

نام کتاب

به نظر می‌رسد این کتاب از سوی مؤلف آن مسمی به «کافی» نبوده است. مهمترین دلیل این مطلب، عدم اشاره‌ی کلینی به نام کتاب در خطبه‌ی آغازین این اثر بزرگ است، هرچند که در دوره‌های بعد شیخ طوسی و نجاشی از کتاب کلینی به نام «کافی» یاد کرده‌اند، اما می‌توان احتمال داد که عنوان «الکافی» به عنوان نام اثر کلینی از خطبه‌ی وی در شروع کتاب اقتباس گشته است، آنجا که می‌نویسد:

«و قلتَ أنّک تُحِبُّ أن یکونَ عندکَ کتابٌ کافٍ یجمعُ فیه مِن جمیعِ فنونِ علمِ الدّینِ ...» گفته بودی که علاقه‌مندی کتابی در اختیار تو قرار گیرد که جامع فنون علم دین بوده و از هر جهت در شناخت مسائل برای تو کافی باشد.

زمان تألیف

شروع و پایان تألیف کتاب کافی دقیقاً مشخص نیست، اما نجاشی به نگاشته شدن آن در بیست سال، تصریح کرده است.

انگیزه‌ی تألیف کافی

کلینی جامع حدیثی خود را به تقاضای یکی از دوستانش نوشته است و علت درخواست آن شخص از کلینی حل دو مشکل اساسی در آن زمان بوده است:

1- در برخی از امور اختلاف روایات مشکل‌ساز شده است و حقیقت شناخته نمی‌شود.

2- کتابی که جامع تمام فنون علم دین باشد لازم است، تا طالبان علم دین از طریق اخبار صحیح به علوم و سنن دین دسترسی پیدا کنند.

مأخد کلینی در کافی

مشایخ و منابع موجود در شهر قم مخصوصا علی بن ابراهیم قمی و محمد بن یحیی اشعری.

استفاده از آثار و احادیثی که علی بن ابراهیم به توسط پدرش ابراهیم بن هاشم در کتابخانه خود فراهم کرده بود.

استفاده از بقایای کتب اصحاب ائمه (ع) و جوامع حدیثی قبل از خود

کافی در نگاه عالمان

شیخ مفید: «الکافی، و هو مِن أجَلِّ کُتُبِ الشیعةِ و أکثرُها فائدةً»: کافی از بزرگترین کتب شیعه است و دانشمندان ما بیش از هر کتاب دیگری از ‌آن سود برده‌اند.

شهید اول: «... و کتاب الکافی فی الحدیث الذی لَم یَعمَلِ الاِمامیةُ مثلَه»: و کتاب کافی در حدیث که شیعه‌ی امامیه مانند آن ‌را تألیف نکرده است.

ملا محسن فیض کاشانی: «الکافی ... أشرفُها و أتمُّها و أجمعُها ... لِاشْتِمالِه علی الاصولِ مِن بینها و خُلُوِّه مِنَ الفُضولِ و شَینِها»: درمیان کتب اربعه‌ی شیعه از همه شریف‌تر و موثق‌تر و کامل‌تر و جامع‌تر، کتاب کافی است که نسبت به سایر کتب اربعه مشتمل بر احادیث اصول دین و پیراسته از زیادت‌ها و ناهمواری‌هاست.

علامه مجلسی:  «کتابُ الکافی... أضبَطُ الاصولِ و أجمعُها و أحسنُ مُؤلِّفاتِ الفرقةِ الناجیةِ و أعظمُها»: کتاب کافی... از لحاظ ضبط درست و جامعیت، بهترین کتاب اصول اولیه‌ی حدیث شیعه و بهترین و بزرگترین تألیفات فرقه‌ی ناجیه‌ی شیعه‌ی امامیه در این زمینه است.

 

تعداد احادیث کافی

بسیاری از محققان تعداد احادیث کافی را 16199 حدیث دانسته‌اند، گرچه ارقام دیگری نیز در شمارش احادیث کافی ذکر شده است. این اختلاف‌ها نه به خاطر تفاوت نسخه‌ها و روایات موجود در آن‌ها، بلکه می‌تواند به جهات ذیل باشد:

1- تعدد سندهای ذکر شده برای یک متن

2- تکرار احادیث

3- وجود احادیث موقوف (که از غیر معصوم یعنی اصحاب ائمه (علیهم السلام) نقل شده است.)

4- متعدد شمردن روایتی که امام (علیه السلام) در یک مجلس به چند سؤال پاسخ داده‌اند.

 

ساختارکتاب

کلینی کتابش را با شیوه‌ای کارآمد بر اساس موضوعات در سه بخش اصلی تدوین کرده است:

1- اصول

2- فروع

3- روضه

اصول و فروع کافی به شیوه‌ی درختی تنظیم گشته‌اند به این معنا که هر یک دارای چند کتاب و هر کتاب مشتمل بر چند باب و هر باب مشتمل بر چند حدیث است، اما روضه باب‌بندی ندارد و روایات، یکی پس از دیگری ذکر شده است.

1.       اصول کافی

موضوع: مباحث اعتقادی و اخلاقی شامل 8 کتاب، 499 باب، 3786 روایت.

کتابهای اصول کافی:

جلد اول (از چاپ‌های هشت جلدی کافی) شامل:

1.1.    کتاب العقل و الجهل (شامل مباحثی مانند: خلقت عقل، چیستی عقل، علامت‌های عاقل، نکوهش جهل و...)

1.2.    کتاب  فضل العلم (شامل مباحثی مانند: وجوب طلب علم، فضیلت علم و علما، ثواب عالم و متعلم، صفت علما، حق عالم و...)

1.3.  کتاب التوحید (شامل مباحثی مانند: حدوث عالم و اثبات آفریننده‌ی آن، شناخت خدا با خدا، نهی از گفتار در کیفیت خدا، باطل بودن رویت خدا، و...)

1.4.  کتاب الحجة [که اخبار خُمس را نیز شامل است] (شامل مباحثی درباره نبوت و امامت از قبیل نیاز به حجت، خالی نبودن زمین از حجت، شناخت امام، خلیفة الله بودن ائمه، و...)

جلد دوم شامل:

1.5.  کتاب الایمان و الکفر (شامل مباحثی مانند: طینت مومن و کافر، درجات ایمان، خصلتهای مومن، حقیقت ایمان و یقین، و مباحثی اخلاقی از قبیل: خوف و رجاء، تواضع، حلم، قناعت، غیبت و...)

1.6.  کتاب الدعا (شامل مباحثی مانند: فضیلت دعا، رفع بلا و قضا بوسیله دعا، ثنای خدا قبل از دعا، صلوات بر محمّد صلی الله علیه و اله و اهل بیت او علیهم السلام، ذکر خداوند عز و جل و...)

1.7.  کتاب فضل القرآن (شامل مباحثی مانند: فضیلت قرآن، فضیلت حاملان قرآن، آموختن قرآن، ثواب قرائت قرآن، ترتیل قرآن با صوت نیکو و...)

1.8.  کتاب العشرة (شامل مباحثی در زمینى معاشرت مانند: معاشرت نیکو با مردم، کسانی که معاشرت با آنها نیکوست، سلام کردن، مزاح کردن و خندیدن، حقوق همسایه و...)

2.       فروع کافی

موضوع: مباحث فقهی شامل 26 کتاب، 1744 باب، 10800 روایت.

که از کتاب الطهاره شروع و به کتاب الایمان و النذور و الکفارات ختم می‌شود.

کتابهای فروع کافی: الطهارة، الحیض، الجنائز، الصلاة، الزکوة، الصیام، الحج و الزیارات، الجهاد، المعیشة، النکاح، العقیقة، الطلاق، العتق و التدبیر و الکتابة، صید الکلب و الفهر، الذبایح، الاطعمة و الاشربة، الزی و التجمل و المروة، الدواجن، الوصایا، المواریث، الحدود، الدیات، الشهادات، القضا و الاحکام، الأیمان و النذور و الکفارات.

3.       روضه کافی

این بخش فقط مشتمل بر یک کتاب و شامل مباحث گوناگونی همچون خطبه‌ها و نامه‌های ائمه (علیهم السلام)، مواعظ، قصص و مطالب تاریخی است که مجموع احادیث آن بالغ بر 597 حدیث است.

منابعی جهت مطالعه‌ی زندگی و آثار مرحوم کلینی

  • اعیان الشیعه (ج10)، محسن امین
  • الذریعه (ج17)، آقا بزرگ تهرانی
  • ریحانة الادب (ج 5)، مدرس تبریزی 
  • روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات (ج6)، میرزا محمد باقر موسوی خوانساری
  • الشیخ الکلینی البغدادی و کتابه الکافی، ثامر هاشم عمیدی
  • مفاخر اسلام (ج3)، علی دوانی
  • نامداران راحل، کریم جوانشیر
  • پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، مجید معارف (1)

پ.ن:

1- خلاصه‌ای از درس دوم جوامع حدیثی شیعه / دانشکده علوم حدیث

نحو عربی (19)- توابع (6)- عطف بیان

به نام حضرت علم و عالم و معلوم

نحو عربی (19)

توابع (6)

عطف بیان

تعریف عطف بیان

عطف بیان تابعی است جامد که معمولاً از متبوع خود مشهورتر است و همانند نعت، حقیقت مقصود از کاربرد متبوع را بیان می‌کند (قُتِلَ أبُو تُرابٍ علیٌّ علیه السّلام).

عطف بیان همواره باید اسم ظاهر باشد و ضمیر، فعل و جمله هرگز نمی‌توانند عطف بیان، باشند. و در مواردی از این دست، باید افعال و ضمایر را بدل کلّ از کلّ برای قبل از آنها بدانیم.

معمولاً عطف بیان را می‌توان بدل کلّ از کلّ نیز به شمار آورد؛ با این توضیح که عطف بیان از متبوع خود مشهورتر است؛ بر خلاف بدل کلّ از کلّ که چنین شرطی در آن وجود ندارد.

فواید عطف بیان

1- اگر متبوعِ عطف بیان، معرفه باشد: توضیح متبوع (جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیَاماً لِلنَّاسِ)

2- اگر متبوعِ عطف بیان، نکره باشد: تخصیص متبوع‌ (أوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ)

حالت‌های ظهور عطف بیان

1- اسم‌های که پس از کنیه (قال أبُو الحَسَنِ الرِّضا علیه‌السلام)

2- اسم‌های که پس از لقب (قامَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیٌّ علیه‌السّلام)

3- اسم‌های ظاهرِ جامدی که پس از اسمهای اشاره و در مقام مشارٌالیهِ آنها می‌آیند (ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ)

4- موصوف‌هایی که پس از صفت خود به کار می‌روند. توضیح آنکه در زبان عربی گاه در بیان موصوف و صفت، صفت بر موصوف مقدم می‌شود. در این حالت، صفت، نقش مستقل دیگری به خود می‌گیرد و موصوف در جایگاه واژه‌ی دیگری ظاهر می‌شود که آن نیز نقش مستقلی می‌پذیرد. این نقش جدید برای موصوف همان عطف بیان است (جَاءَ الجُندیُّ أحمدُ؛ جاءَت المعلّمةُ مریمُ).

احکام نحوی عطف بیان

عطف بیان دقیقاً مانند صفت، از متبوع خود در چهار مورد (عدد، نوع، معرفه یا نکره بودن و اعراب) تبعیت می‌کند (مریمُ جاءَ علیٌّ أخُوها)(1)

پ.ن:

1- خلاصه‌ای از درس نوزدهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث

نحو عربی (18)- توابع (5)- بدل

به نام حضرت علم و عالم و معلوم

نحو عربی (18)

توابع (5)

بدل

تعریف بدل

یکی از توابع است که یا عینِ متبوع خود یا جزء آن و یا یکی از ویژگی‌ها و متعلّقات آن است و در هر صورت، مراد اصلی گوینده، ذکر بدل است (قالَ الإمامُ علیٌّ علیه‌السّلام).

انواع بدل

1- بدل کلّ از کلّ (مطابق): تابعی است که در معنا با متبوع خود (مبدلٌ‌منه) مطابق و مساوی است (رأیتُ أخی أحمدَ

2- بدل جزء از کلّ: تابعی است که جزء یا قسمتی از مبدلٌ‌منه تلقّی می‌شود (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً؛ رأیتُ الطّلاّبَ عِشرینَ مِنهُم)؛

3- بدل اشتمال: تابعی است که بر خلاف دو نوع دیگر، تنها بیانگر یکی از خصوصیات و متعلّقات آن است که مبدلٌ‌منه بر آن اشتمال دارد (أعجَبَنی علیٌّ حِلْمُهُ؛ نَفَعَنی المعلّمُ عِلمُهُ)؛

4- بدل مباین: تابعی است که از نظر لفظی و معنایی کاملاً با مبدلٌ‌منه متفاوت است و در عین حال، مقصود اصلی از ذکر متبوع به شمار می‌رود (جاءَ أخی، أبی).

انواع بدل مباین

الف) بدل غلط: آوردن این نوع از بدل مباین با هدف تصحیح اشتباهی که در جمله رخ داده است، صورت می‌پذیرد (جاءَ کمالٌ، جمالٌ).

ب) بدل نسیان: بدلی است که با هدف تصحیح سهوی که به سبب فراموشی در بیان یکی از اجزای جمله رخ داده است، صورت می‌پذیرد؛ یعنی، ذکر مبدلٌ‌منه در جمله در نتیجه‌ی سهو و نسیان بوده و اساساً مورد نظر گوینده نبوده است (قُلتُ لَکَ، لَهُ

ج) بدل إضراب: بدلی است که ذکر آن پس از مبدلٌ‌منه، نتیجه‌ی تغییر رأی گوینده و جایگزین کردن واژه‌ای دیگر به جای مبدلٌ‌منه است که در این صورت، واژۀ دوم «بدل إضراب» نامیده می‌شود؛ مانند اینکه در ابتدا خطاب به مخاطب خود بگوییم: «خُذِ القَلَمَ»؛ آن‌گاه بلافاصله رأی خویش را تغییر دهیم و پس از آن بگوییم: «الکِتابَ».

ملاحظه

منشأ کاربرد بدل غلط و بدل نسیان، به ترتیب سهو زبانی و اشتباه ذهنی است و در هر حال، تنها کاربرد یکی از آن دو در جمله صحیح است و نمی‌توان هر دو را داخل در مقصود گوینده دانست؛ بر خلاف بدل إضراب که اراده کردن مبدلٌ‌منه و بدل، هر دو، در قصد و غرض گوینده صحیح و بدون اشکال است؛ امّا با در نظر گرفتن این نکته که متکّلم از بیان مبدلٌ‌منه، به ذکر بدل عدول کرده است، از این رو نیز کاربرد واژه‌ی «بَلْ» از نظر معنایی پیش از «بدل إضراب» صحیح است (حَبیبی قمرٌ، شمسٌ)

در همه‌ی انواع بدل مباین، قصد متکلم از ذکر بدل، تصحیح یک اشتباه است که منشأ آن یا جنبه‌ی لفظی دارد، یا از سر فراموشی است و یا نتیجه‌ی تغییر دیدگاهی است که از ابتدا در جمله بیان شده است. از همین رو، به هر سه نوع بدل مورد نظر، در یک نام‌گذاری کلّی «بدل مباین» گفته شده است.

حالت‌های بدل

الف) اسم ‌بدل از اسم (إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازاً حَدَائِقَ وَ أعْنَاباً)

ب) فعل بدل از فعل (وَ مَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ یَلْقَ أثَاماً یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ)

ج) جمله بدل از جمله (أمَدَّکُمْ بِمَا تَعْلَمُونَ أمَدَّکُمْ بِأنْعَامٍ وَ بَنِینَ)

د) جمله بدل از مفرد (أفَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ)

احکام نحوی بدل

1- بدل جزء از کلّ و بدل اشتمال همواره همراه با ضمیری به کار می‌روند که مرجع آن، مبدلٌ‌منه است و این امر بدین منظور است که میان آنها ارتباط معنایی برقرار باشد (ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ؛ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتَالٍ فِیهِ).

2- مطابقت میان مبدل و مبدلٌ‌منه از نظر معرفه و نکره بودن لازم نیست؛ بنابراین بدلِ نکره می‌تواند برای مبدلٌ‌منهِ معرفه یا به عکس به کار رود (لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ)

نکته: هنگامی که بدلِ نکره برای مبدلٌ‌منهِ معرفه به کار می‌رود، شرط است که بدل، نکره‌ی مخصّصه باشد (إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صِراطِ الله الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّماواتِ وَ مَا فِی الأرْضِ)

3- «ضمیر» در هیچ صورتی نمی‌تواند در جایگاه بدل به کار رود؛ اما در موارد استثنایی، اسم ظاهر در جایگاه بدل برای مبدلٌ‌منهِ ضمیر به کار رفته است (وَ أسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا)(1)

پ.ن:

1- خلاصه ای از درس هجدهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث

نحو عربی (17)- توابع (4)- تاکید

به نام حضرت علم و عالم و معلوم

نحو عربی (17)

توابع (4)

تاکید

تعریف تأکید

«تأکید»، تکرار واژه یا عبارت یا کاربرد واژه‌ای مخصوص با هدف تثبیت امر مؤکَّد در ذهن شنونده است (جاءَ أحمَدُ أحمَدُ؛ جاءَ الطُّلاّبُ کُلُّهُم).

واژه‌ای که برای «تأکید» می‌آید، «مؤکِّد» و آنچه مورد تأکید قرار می‌گیرد، «مؤکَّد» نامیده می‌شود. البته باید دانست که «مؤکَّد» نقشی نحوی به شمار نمی‌رود.

فایده‌ی تأکید

1- تثبیت مطلب مورد تأکید یا همان مؤکَّد، در ذهن شنونده و  رفع هرگونه شبهه‌ای مثلاً در زمینه‌ی اِسناد فعل به آن یا اراده‌ی مجاز در ذهن شنونده.

2- رفع هر گونه شکی در این زمینه که مراد از ذکر مؤکَّد، تمام افراد آن است یا نه.

انواع تأکید

الف) تأکید لفظی: تکرار واژه‌ی «مؤکَّد» یا واژه‌ای دیگر مترادف با آن، که ممکن است اسم ظاهر (جاءَ أحمدُ أحمدُ)، ضمیر (قُلنا نَحنُ ذلکَ)، فعل (جاءَ أحمدُ جاءَ)، حرف (صَلَّیتُ فی المَسجِدِ فی المَسجِدِ) یا حتّی جمله (فإنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إنَّ مَعَ العُسْرِ یُسْرا) باشد.

نکته: هرگاه مؤکَّد، حرف باشد، تأکید همراه با اسمِ پس از آن تکرار می‌شود.

ب) تأکید معنوی: تأکید معنوی نیز باید به وسیلۀ «لفظ» بیان شود، اما نوع آن با تأکید لفظی متفاوت است. در تأکید لفظی عینِ واژه یا مترادفِ آن تکرار می‌شود؛ بر خلاف تأکید معنوی که تنها با واژگانی ویژه صورت می‌پذیرد و در اصطلاح نحوی، تأکید معنوی خوانده می‌شود.

مهم‌ترین آن واژه‌ها عبارت‌اند از:

نَفْس (جاءَ أحمَدُ نَفسُهُ)،

عَیْن (رأیتُ الرَّئیسَ عَیْنَهُ)،

کُلّ ()،

جَمیع (جاءَ الطُّلاّبُ جَمیعُهُم)،

عامَّة (أحْسِنْ إلی الفُقَراءِ عامَّتِهِم)،

أجمَع ()،

کِلا (جاءَ أحمدُ وسعیدٌ کِلاهُما)،

و کِلتا (جاءَتْ فاطمةُ و سعیدةُ کِلتاهُما)؛

به معانی «خود»، «همه و همگی» و «هر دو».

نکته: «کِلا و کِلتا» تنها برای اسم‌ها و ضمایر مثّنی، تأکید معنوی به شمار می‌روند و هرگز نمی‌توانند اسمها و ضمایر مفرد و جمع را تأکید کنند.

احکام نحوی تأکید معنوی

1- شرط به کار بردن واژه‌های تأکید معنوی، جز «أجمَع» و اخوات آن، این است که همراه با ضمایری مناسب با واژه‌ی مؤکَّد، به کار روند (جاءَ أحمدُ نَفسُهُ)

2- اگر مؤکَّد واژه‌های «نَفس» یا «عَین» جمع باشد، واژه‌های «نَفس» و «عَین» را نیز باید جمع بست.و اگر واژه‌های مؤکَّدِ به این دو واژه، مثنّی باشند نیز، بهتر است که تأکید به صورت جمع به کار رود (جاءَ الطّلاّبُ أنفُسُهُم (أعیُنُهُم)؛ جاءَ الطّالِبانِ أنفُسُهُما (أعیُنُهما)). هر چند به کار بردن «نَفساهُما» و «عَیناهما» نیز در این جایگاه درست است.

3- واژه‌های «عَین» و «نَفس»، جایگاه تأکید معنوی، می‌توانند همراه با حرف جرّّ زائد «بِـ» نیز به کار روند که در این صورت، بیانگر تأکید بیشتری هستند و تنها از نظر لفظی، آن دو واژه را مجرور می‌کنند، بدون تاثیر در نقش نحوی آنها (جاءَ أحمدُ بِنَفسِهِ؛ رأیتُ الرَّئیسَ بِعَینِهِ).

4- اگر بخواهیم ضمیر متصل مرفوع یا ضمیر مستتری را با واژه‌های «نَفس» و «عَین» تأکید کنیم، نخست باید آن را با یک ضمیر منفصل مناسب تأکید و سپس از «نَفس» و «عَین» برای تأکید استفاده کنیم (أحمَدُ جاءَ= أحمَدُ جاءَ هُوَ نَفسُهُ (عَینُهُ)).(1)

پ.ن:

1- خلاصه‌ای از درس هفدهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث

نحو عربی (16)- توابع (3)- نعت (3)

به نام حضرت علم و عالم و معلوم

نحو عربی (16)

توابع (3)

نعت (3)

نعت سببی

بیشتر مسائلی که تا کنون درباره‌ی نعت گفته‌ایم، به نعت حقیقی ارتباط دارد؛ نه نعت سببی. توضیح آنکه اگر نعت، بیانگر یکی از حالات و ویژگی‌های خودِ موصوف باشد، نعت حقیقی نامیده می‌شود (جاءَ الرَّجُلُ العالِمُ)؛ امّا اگر حالت یا ویژگی یکی از متعلّقات موصوف، نه خودِ موصوف را بیان کند، نعت سببی نامیده می‌شود (جاءَ الرَّجُلُ العالِمُ أبوهُ).

تفاوت‌های نعت سببی و نعت حقیقی

1-   تفاوت اصلی نعت سببی با نعت حقیقی از نظر معنا در نکته‌ی پیش‌گفته نهفته است؛ به این معنا که موصوفِ معنایی نعت حقیقی، موصوفِ دستوری هم هست، اما موصوف معنایی نعت سببی، موصوف دستوری نیست، بلکه در نعت سببی، موصوف معنایی همواره واژه‌ای است که به عنوان معمول نحوی پس از صفت بیان می‌شود؛

2-   لازم نبودن تطابق نعت سببی با موصوف در عدد و نوع: نعت سببی تنها لازم است در دو عنصر معرفه و نکره بودن و اعراب با موصوف، مطابقت کند (رَبَّنا أخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أهْلُهَا؛ جاءَ الوَلَدانِ العالِمَةُ أمُّهُما).

مفرد بودن نعت سببی

نعت سببی همواره برای اسمِ پس از خود، که موصوف معنایی آن به شمار می‌آید، «عامل» است؛ در بحث مرفوعات نیز اشاره شده است که اگر فاعل یا نایب فاعل پس از «عامل» بیان شوند، «عامل» همواره مفرد است. بر همین اساس، تأکید می‌کنیم که نعت سببی همیشه مفرد است؛ چه فاعل و نایب فاعل مفرد باشد یا مثنی و یا جمع. با این تفاوت که اگر معمول، مذکر باشد، عامل نیز مذکر می‌آید و اگر معمول، مؤنث باشد، عامل نیز بر طبق قاعده مؤنث می‌آید (جاءَ الرَّجُلُ العالِمُ أبوهُ؛ جاءَ الرَّجُلُ العالِمَةُ أمُّهُ؛ جاءَ الطُّلاّبُ العالِمَةُ أمَّهاتُهُم)

نکته‌ی دیگر اینکه نعت سببی هیچ‌گاه به صورت جمله و شبه‌جمله ظاهر نمی‌شود.

نعت جمله

نعت جمله آن است که حالت یا ویژگی موصوف در قالب یک جمله بیان شده باشد (وَ جَاءَ مِنْ أقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى)

نکته:

1- شرط نعت‌دانستن جمله آن است که موصوفِ آن نکره باشد (رَأیتُ رَجُلاً یَضْحَکُ) و  در صورت نکره بودن حال خواهد بود (رَأیتُ الرَّجُلَ یَضحَکُ)

2- اعراب جمله‌ی وصفیه، محلّی است؛

3- در جمله‌ی وصفیه همواره ضمیری وجود دارد که به موصوف برمی‌گردد: مذکور یا مستتر؛ البته از نظر نوع و عدد باید با مرجع خود، یعنی موصوف، تطابق داشته باشد (وَ جَاءَ مِنْ أقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى).

نعت شبه‌جمله

اعراب نعتِ شبه‌جمله نیز دقیقاً مانند نعت جمله، محلی است (أُوْلئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ؛ رَأیتُ عُصفوراً تَحْتَ الشَّجَرَةِ)(1)

پ.ن:

1- خلاصه‌ای از درس شانزدهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث