به نام حضرت علم و عالم و معلوم
معانی حروف جر(1)
حرف جر «بـِ»
1- الصاق: معنای اصلی حرف جر «بِـ» است که به معنای تماس و برخورد با شیء، یا فرد دیگر است. الصاق هم میتواند حقیقی باشد و هم میتواند مجازی باشد (أمسَکتُ بِثوبِه؛ مررتُ بِزیدٍ).
2- تعدیه: این حرف میتواند برخی افعال لازم را متعدی کند (ذَهَبَ أحمدُ= ذَهَبَ أحمدُ بِعلی)
3- سببیت (تعلیل): «به سبب»؛ «به علت» (یا قومُ إنَّکم ظَلَمتُم أنفُسَکم بِاتِّخاذِکم العِجلَ).
4- استعانت: «با»؛ «به وسیلهی» (کتبتُ بِقلمی؛ بِسم الله الرحمن الرحیم)
5- مصاحبت: «با»؛ «همراه با» ( إهبِط بِسلامٍ مِنّا و برکاتٍ عَلیکَ)
6- مقابله: «در مقابل» (بعتُ هذا بِهذا؛ أُدخُلوا الجنةَ بِما کُنتم تَعملون)
7- قسم: «سوگند به» (لا أُقسمُ بِهذا البلدِ)
8- ظرفیت: «فِی»= «در» (و لَقَد نَصرَکم اللهُ بِبَدرٍ)
9- تبعیض: «برخی»؛ «از دستهای»؛ «از جملهی» (عیناً یَشرَبُ بِها عبادُ الله)
10- استعلاء: به معنای طلب برتری و بلندی= «علی»= «بر» (و مِنهُم مَن إن تَأمَنهُ بِدینارٍ لایُؤدِّه إلیک)(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس دهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
حروف جر (3)
حروف جر زائد
این حروف به ترتیب فراوانی کاربرد عبارتند از: «بِـ»، «مِن»، «لِـ» و «کَـ». یعنی گاهی از موارد این حروف تنها بیانگر مفهوم تاکید هستند و بر معنایی خاص دلالت نمیکنند.
الف) حرف جر زائد «بِـ»
1- پیش از خبر «لیسَ» و «ما»ی شبیه به «لیسَ» (لیس أحمدُ بمعلمٍ؛ ما أحمدُ بمعلمٍ)
2- پس از فعل لازم «کفی» و همراه با فاعل آن (و کفی بالله شهیداً)
3- هنگامی که حرف جر زائد «بِـ» با واژهی «حسْبُ» در مقام مبتدا به کار رود (بِحَسبِکَ هذا)
4- هنگامی که برای تاکید بیشتر، همواره با واژههای «عین» و «نفس» در جایگاه ادوات تاکید معنوی به کار رفته باشد ( جاء أحمد بعینه؛ جاء أحمد بنفسه)
نکته:
حرف جر «بِـ»، گاه پیش از مفعولبه افعال متعدی و اسم فعل متعدی «علیک»، به صورت زائد به کار میرود (و هُزّی إلیک بِجِذعِ النَّخلةِ تُساقِطْ علیکِ رُطَبا جَنیّا؛ و علیکم بِالتَّواصُلِ و التَّباذُلِ). همچنین در اسلوب تعجب «أفعل بِـ» حرف جر «بِـ» زائد و اسم پس از آن «فاعل» به شمار می رود (أسمِع بِهم و أبصِر یومَ یَأتونَنا). و همچنین این حرف جر، پس از «إذا»ی فجائیه، زائد و اسم پس از آن مبتدا به شمار میرود (خرجتُ فَإذا بِعلیٍّ عَلَی البابِ)
ب) حرف جر زائد «من»
زائد است اگر که اولا مسبوق به نفی، نهی یا استفهام باشد و ثانیا مجرور آن نکره باشد و این حرف جز زائد، میتواند بر مبتدا، فاعل یا مفعولبه وارد شود (هل من خالقٍ غیرُ اللهِ یَرزُقُکم؛ ما جاءنا من بشیرٍ؛ هل تُحسُّ مِنهم مِن أحدٍ).
ج) حرف جر زائد «لِـ»
لام جاره، اغلب هنگامی زائد تلقی میشود که با نام «لام تقویت» خوانده شود. توضیح آنکه گاه فعل متعدی، واژهای را در مقام مفعولبه، منصوب میکند و گاه شبه فعل (اسم فاعل، صیغهی مبالغه و مصدر از ریشه فعل متعدی) این کار را انجام میدهد. در این هنگام، در مواقعی مفعولبه را به همراه لام جاره به کار میبرند که در اصطلاح «لام تقویت» خوانده میشود. این لام زائده، بیانگر مفهوم تاکید و تقویت کنندهی عامل نصب مفعولبه در اسم مشتق متعدی پیش از آن است (مُصدَّقا لِما مَعهُم؛ لِلذینِ هُم لِربهم یَرهَبونَ).
د)حرف جر زائد «کَـ»
این حرف تنها وقتی زائد است که پس از فعل ناقص «لیسَ» و پیش از واژهی «مِثل» به کار رود (لیسَ کَمِثله شیءٌ: لیسَ= فعل ناقص، شیءٌ= اسم موخر لیسَ، کمثله= خبر مقدم لیسَ).
کاربرد «ما»ی زائد پس از برخی از حروف جر
در مواردی پس از حروف «بِـ»، «من» و «عن»، «ما»ی زائد به کار میرود که البته هیچ تغییری در اثرگذاری حروف جاره مذکور نمیگذارد (فَبِما رحمةٍ مِن اللهِ لنتَ لَهم؛ قال عَمّا قلیلٍ لَیُصبِحُنَّ نادمینَ؛ مِما خطیئاتِهم أُغرِقوا)
نکته:
در برخی موارد پیش از «أن»، «أنَّ» و «کَی» حرف جر، حذف میشود (و عَجِبوا أن جاءهم مُنذِر مِنهم= لِأن جاءَهم؛ شَهدَ اللهُ أنّه لا إله إلا هو= بِأنه؛ فَرَدَدناه إلی أُمه کَی تَقَرَّ عینُها= لِکی تَقَرّ). طبعا شرط صحت حذف حرف جر، آن است که این حذف، خللی در فهم کلام، ایجاد نکند.
پ.ن:
1- خلاصهای از درس نهم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
انواع متعلق حروف جر اصلی (افعال عموم و افعال خصوص)
ابهام فرعی در جمله و نقش جار و مجرور در برطرف کردن آن
در زبان عربی دو نوع ابهام در جمله وجود دارد:
1- ابهام اصلی: اگر مسندالیه در جمله ذکر شده باشد، ولی مسند ذکر نشده نباشد؛ یا اگر مسند بدون مسندالیه در جمله آمده باشد، ابهامی در این میان ایجاد میشود که ابهام اصلی نامیده میشود.
2- ابهام فرعی: این نوع ابهام با ذکر متعلقات مسند و مسندالیه همچون جار و مجرور، از میان میرود؛ برای نمونه در جمله «احمدُ ذاهبٌ» ابهام فرعی وجود دارد، زیرا مشخص نیست که مبدا یا مقصد رفتن آن کجاست. از اینرو اگر جار و مجروری پس از «ذاهبٌ» بیاید، این ابهام از بین میرود (أحمدُ ذاهبٌ مِن البیتِ إلی المدرسةِ)
نتیجه آنکه وجود متعلَّق حروفِ جرّ اصلی، در جمله به خاطر آن است که از بینرفتن ابهام فرعی با ذکر جار و مجرور، به یک مفهوم روشن فعلی یا شبهفعلی متکی و مستند باشد. بر همین اساس، برای درک معنای دقیق جمله، یافتن متعلَق حروف جر اصلی، که طبعا یک مفهوم فعلی یا شبهفعلی است، بسیار مهم است.
انواع متعلق حروف جر اصلی (افعال عموم و افعال خصوص)
افعال عربی در یک تقسیمبندی کلی بر دونوعاند: افعال عموم و افعال خصوص. افعال عموم به افعالی میگویند که از نظر مفهوم بر وجود داشتن، دلالت دارند (کان، کائنٌ؛ حَصَل، حاصِلٌ؛ ثَبَتَ، ثابتٌ؛ إستقَرَّ، مُستقِرٌّ؛ وُجِد، موجودٌ). در مقابل این افعال، افعال خصوص قرار دارند که هر کدام از آنها، بر معنای خاص خود دلالت دارند و مفهوم ویژهای را میرسانند و تمام افعال تام دیگر را در برمیگیرند (جاء، دخل، جلس، کتب، نام و...)
هرگاه متعلق حروف جر، از افعال خصوص باشد، ذکر آن در جمله لازم است (الر، کتابٌ أنزَلناهُ إلیکَ لِتُخرجَ النّاسَ مِن الظُّلمات إلی النّور)؛ جز در موارد استثنایی که حذف آن خللی به معنا وارد نمیکند (بِمن تَستَعینونَ فی الأمورِ؟ بالله العَظیم= نَستعینُ بالله العَظیم).
و در مقابل، هنگامی که متعلق حروف جر، از افعال عموم باشد، حذف آن واجب است (أحمدٌ فی الدّار= أحمد کائنٌ فی الدّار)
چند نکته:
1. هرگاه متعلق جار و مجرور از ریشهی افعال عموم باشد و در جمله ذکر نشده باشد، به آن «ظرف مستقَر» میگویند (سعیدٌ فی الدار، سعیدٌ تحتَ الشجرة)؛ و هرگاه متعلق از افعال خصوص باشد و در جمله حضور داشته باشد، به آن «ظرف لغو» گفته میشود (سلمتُ علیکَ)
2. در چهار مورد، متعلق جار و مجرور وجوبا باید «ظرف مستقر» باشد:
2.1. هنگامی که جار و مجرور، در مقام خبر به کار فته باشد (و لله الأسماءُ الحُسنی)؛
2.2. هنگامی که جار و مجرور، در مقام صفت به کار رفته باشد (قال ائتونی بأخٍ لَکم مِن أبیکم)؛
2.3. هنگامی که جار و مجرور، «حال» باشد (فَخَرجَ علی قومِه فی زینتِه)؛
2.4. هنگامی که جار و مجرور، در جملهی صله به کار رفته باشد و متعلق آن از افعال خصوص نباشد (و له مَن فی السّماوات و الأرضِ).
پ.ن:
1- خلاصهای از درس هشتم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
حروف جر (1)
الف) وجه تسمیه
«جَرّ»َ در لغت به دو معنا به کار رفته است: یکی «کشاندن» و دیگری «کسره دادن». بنا بر نخستین معنا، وجه تسمیهی این حروف به این خاطر است که این حروف، معنای «فعل» یا «شبهفعل» پیش از خود را به اسمهای پس از خود میکشانند و منتقل میکنند؛ و بنا بر معنای دوم، وجه تسمیهشان به خاطر این است که این حروف، اسمهای پس از خود را مجرور میکنند که مهمترین علامت حالت جر، «کسره» است.
ب) تعداد حروف جر
این حروف مجموعا 17 عدد هستند که در قالب یک بیت شعر، به این صورت آمده است:
باء و تاء و کاف و واو و لام و مُنذُ مُذْ خَلا
رُبَّ حاشا مِن عَلَی فِی عَن عَدا حَتّی إلی
ج) معانی حروف جر
«بـِ»: با، به وسیلهی، سوگند به
«تَـ»: سوگند به
«کَ»: مثل، مانند
«وَ»: سوگند به
«لِـ»: برای
«مُنذُ»: از، از آن هنگام
«مُذ»: از، از آن هنگام
«خَلا»: به جز
«رُبَّ»: چه بسا
«حاشا»: به جز
«مِن»: از
«عَلَی»: بر
«فی»: در
«عن»: از، دربارهی
«عدا»: به جز
«حتی»: تا
«إلی»: تا، به سوی
البته این معانی، معانی مشهور حروف جر هستند.
بیشتر حروف جر، هم اسمهای ظاهر و هم ضمائر را مجرور میکنند («بـِ»، «من»، «لِـ»، «خَلا»، «عدا»، «حاشا»، «إلی»، «فی»، «عن»، «علی»)؛ اما برخی از آنها صرفا توانایی مجرور کردن اسمهای ظاهر را دارند و همراه با ضمائر به کار نمیروند («وَ»، «تَـ»، «کَ»، «مُنذُ»، «مُذْ»، «حتی»، «رُبَّ»).
د) انواع حروف جر
الف) حروف جر اصلی:
مهمترین حروف جر هستند که از نظر کاربرد و تعداد، بیشتر آنها را در بر میگیرند. اینها پدیدآورندهی معنایی خاص و جدید در جمله (در مقابل معنای تأکیدی) هستند؛ که در این حالت همراه با اسم مجرور پس از خود، نیازمند «فعل» یا «شبهفعلی» هستند که پیش از آنها به کار رفتهاند. در این حالت به خاطر وجود رابطه، بین حروف جر و آن افعال یا شبهافعال، به جار و مجرور «متعلِّق به فعل یا شبهفعل» میگویند.
پس برای شناخت حروف جر اصلی، باید به این دو نکته توجه داشت:
(و تُوبُوا إلی اللهِ جمیعاً؛ التائبُ مِن الذّنبِ کَمَن لاذَنبَ لَه)
ب) حروف جر زائد
این دسته از حروف جر، بیانگر معنای خاصی نیستند، بلکه صرفا بر مفهوم تاکید دلالت دارند و مهمتر آنکه، به خاطر همین ویژگی، نیازمند متعلَّق نیستند («بِـ»، «مِن»)(لستُ بِمُعَلِّم؛ و إنْ مِن شیء ٍإلا یُسبِّحُ بِحَمدِه).
ج) حروف جر شبهزائد
در میان حروف جر، حرف «رُبَّ» وضعیت خاصی دارد، زیرا مانند حروف جر اصلی، بیانگر معنای خاصی در جمله است، اما بر خلاف آنها نیازمند متعلَّقی از افعال یا شبه افعال پیش از خود نیست؛ به همین دلیل به آنها شبهزائد میگویند (رُبَّ حاملِ فِقهٍ إلی مَن هو أفقهُ مِنهُ).(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس هفتم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
اضافه 6- اضافهی لفظی 2
دقت کنیم که:
تطابق مضاف با موصوف در اضافهی لفظی
در اضافهی لفظی هر چند مضاف، عامل و مضافالیه، معمول است اما مضاف از نظر عدد و نوع، از موصوف مذکور یا محذوفی که پیش از آن باید در نظر گرفته شود، پیروی میکند (جُندیٌّ خامِلُ الذکرِ؛ جُندیةٌ خامِلةُ الذکرِ؛ طالبانِ حسنا الخُلقِ؛ طالبتانِ حَسَنَتا الخُلقِ؛ رجالٌ کثیرو المالِ؛ نساءٌ کثیراتُ المالِ)؛ نه از عدد و نوع مضافالیه، که در حقیقت معمول آن تلقی میشود.
شباهت اضافهی لفظی با صفت مرکب در فارسی
در ادبیات عرب، در بسیاری از موارد، ترکیب اضافهی لفظی میتواند معادل صفات مرکب در زبان فارسی قلمداد شود (وَطیدُ الإیمانِ: سختایمان، حَسَنُ الخُلقِ: خوشاخلاق، حسنُ الوجهِ: خوشچهره، خاملُ الذکرِ: گمنام، طاهرُ القلبِ: پاکدل).(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس ششم نحو عربی 3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
اضافه 5 – اضافهی لفظی1
در اضافهی لفظی، اضافه جنبهی شکلی دارد و حقیقی نیست؛ از اینرو مضاف از مضافالیهِ معرفه یا نکره کسب تعریف یا تخصیص نمیکند.
و این تفاوت اصلی اضافهی معنوی و اضافهی لفظی است؛ مضاف در اضافهی لفظی، به صرف اضافهشدن، معرفه نیست و اگر مضاف «ال» نداشته باشد، حتی اگر مضافالیه آن معرفه باشد، از آن کسب تعریف نمیکند و همچنان نکره است.
اضافهی عامل به معمول
عنصر اساسی در اضافهی لفظی، نسبتیافتن عامل و معمول نحوی با یکدیگر در مقام مضاف و مضافالیه است؛ به این معنا که هرگاه «عامل» نحوی به «معمول» خود اضافه شود، ترکیب اضافهی لفظی حاصل میشود (أحمدُ حسنُ الخُلقِ: حَسَن صفت مشبهه؛ الخُلق فاعل و ظاهرا مجرور)
هدف از اضافهلفظی
هدف از این نوع اضافه تخفیف (به کار نبردن ضمه، به خاطر ثقالت تلفظ آن) است؛ الإضافةُ اللفظیةُ علی تقدیرِ الإنفِصالِ پس میتوان در این نوع اضافه، مضاف را از مضافالیه جدا کرد بیآنکه ترکیب اضافهی لفظی به کار رفته باشد (أحمدُ حسنٌ خُلقُه).
در این نوع از اضافه اگر مضاف، مثنی باشد تخفیف، به معنای حذف نون تثنیه است (أحمدُ و علیُّ حَسَنا الخُلقِ) و اگر جمع مذکر سالم باشد، تخفیف به معنای حذف نون جمع مذکر سالم است (الطلابُ حَسنو الخُلقِ).
انواع عامل در اضافهی لفظی
عوملی که میتوانند در در اضافهی لفظی به معمول خود اضافه شوند، فقط چار نوع هستند:
1. اسم فاعل (أحمدُ صاعدُ الجبلِ)(اسم فاعل+ مفعولٌبه)
2. اسم مفعول (أحمدُ مسروقُ البیتِ)(اسم مفعول+ نایب فاعل)
3. صیغهی مبالغه (أحمدُ قراءُ الکُتبِ)(صیغهی مبالغه+ مفعولبه)
4. صفت مشبهه (أحمدُ شدیدُ التّشاؤُمِ)(صفت مشبهه+ فاعل)
که به فاعل یا نایب فاعل یا مفعولبه خود اضافه میشوند.
نکره بودن مضاف در اضافهی لفظی
در این نوع اضافه، مضاف در حالت عادی، نکره است (مریمُ وطیدةُ الایمانِ: هرچند خبر این عبارت، بدون تنوین آمده است، اما نکره است و تنوین آن به اضافهی لفظی و فقط برای تخفیف، حذف شده است).
نشانههای دستوری نکرهبودن مضاف در اضافهی لفظی
چگونگی معرفهکردن مضاف در اضافهی لفظی
مضاف در اضافهی لفظی، اگر بتواند صفت برای موصوف معرفه قلمداد شود، میتواند «الف و لام» بپذیرد تا معرفه شود؛ چون در غیر این صورت نکره است و اسم نکره نمیتواند صفت برای معرفه قرار گیرد (جاء محمدٌ الحسنُ الوجهِ).
مضاف در اضافهی لفظی به شرطی میتواند «ال» بگیرد که یا مضافالیه آن «ال» داشته باشد، یا خود به مضافالیه دیگری که محلی به «ال» است، اضافه شده باشد. ضمنا چنانچه مضاف در اضافهی لفظی، مثنی یا جمع مذکر سالم باشد، همواره میتواند «ال» بگیرد.(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس پنجم نحو عربی3 / دانشکدهی علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
اضافهی معنوی 3
حذف مضاف و مضافالیه
در مواردی به دلایل خاص، مضاف یا مضافالیه در جمله حذف میشوند که در این صورت هرکدام جای دیگری را میگیرد. البته این کار وقتی جایز است که به معنای جمله خللی وارد نشود.
حذف مضاف
در این موارد مضافالیه جای مضاف نشسته و اعراب آن را میگیرد. مثلا در آیهی شریفهی «وَ سئَلِ القریةَ التی کُنّا فیها» مضافِ واژه «القریة» که «أهل» بوده، حذف شده است؛ در واقع آیه اینچنین بوده: «وَ سئَلْ أهلَ القریةِ التی کُنّا فیها»
حذف مضافالیه
در این موارد مضاف، جانشین مضافالیه میشود. به لحاظ نحوی در این موارد، با دو پدیده روبرو میشویم:
الف) ظهور ضمهی بنایی که پس از حذف شدن مضافالیه، در مضاف پدیدار می شود (لِلهِ الأمرُ مِن قبلُ و مِن بعدُ)
ب) افزودهشدن تنوین به مضاف، بعد از حذف مضافالیه (و ما یَعلمُ تأویلَهُ إلا اللهُ و الرّاسخون فی العِلمِ یَقولون آمنّا بِه کُلٌ مِن عندِ ربِّنا)
نکته: شناخت موارد حذف مضاف، با دقت در معنای عبارت امکانپذیر است.
صفت قرارگرفتن مضاف و مضافالیه
الف) صفت قرار گرفتن مضاف:
- المضافُ و المضافُإلیه ککلمةٍ واحدةٍ، بنابراین باید دقت کرد که جدایی ایندو از یکدیگر امکانپذیر نیست. پس هرگاه مضاف صفت داشته باشد، باید آن را پس از مضافالیه ذکر کرد. در حالی که ایجاد فاصله بین صفت و موصوف با رعایت شرایطش، در ادبیات عرب جایز است.
- موصوف نیز مانند مضاف، نقش نحوی تلقی نمیشود.
- در زبان عربی نخست مضاف و مضافالیه و سپس صفتِ مضاف ذکر میشود، چون مضافالیه باید بلافاصله پس از مضاف آورده شود (گلِ قشنگِ باغ و مصلای بزرگِ تهران: زَهرةُ الحدیقةِ الجمیلةُ؛ مُصلّی طهرانَ الکبیرُ)
- همهی قواعدی که رعایت آنها در ترکیبهای وصفی مستقل (تطابق جمع، مفرد، مثنیبودن و تأنیث و تذکیر، میان صفت و موصوف) لازم است، در ترکیبهای اضافی- وصفی نیز باید رعایت شود (دانشجویان باهوش کلاس ما: طلابُ صفِّنا الأذکیاءُ یا طالباتُ صفِّنا الذَّکیاتُ)
ب) صفت قرار گرفتن مضافالیه
در این نوع ترکیب، دیگر مشکل جداافتادن مضاف از مضافالیه خود، موجود نیست. از طرفی مضافالیهبودن و موصوفبودن نیز، مانند مضاف و موصوف بودن میتواند در یک واژه جمع شود (زَهرةُ الحدیقةِ الجمیلةِ)
اضافهی صفت به موصوف
در برخی از ترکیبهای خاص، مضاف پیش از اضافه، در حقیقت صفتِ مضافالیه بوده است، آنگاه صفت از موصوف خود جدا و بر آن مقدم شده و در نتیجه، ترکیبی اضافی پدید آمده است که در آن صفت، مضاف و موصوف، مضافالیه شده است. در اینگونه موارد به لحاظ معنایی، تفواتی بین این دو نوع ترکیب وجود ندارد (فی الزّمانِ السّابقِ = فی سابقِ الزَّمانِ).
اگر بخواهیم صفتی را که تای گرد (ة) دارد به موصوف اضافه کنیم، باید ابتدا تای گرد آن را حذف کنیم (فی الأعصارِ المختلفةِ= فی مختلفِ الأعصار) (١)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس چهارم نحو عربی3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
اضافهی معنوی (2)
دقت کنیم که:
1- مضاف همواره بر مضافالیه مقدم است.
2- مضافالیه همیشه مجرور است، هرچند علامت جر آن آشکار نباشد (یعنی ظاهری، محلی و یا تقدیری باشد).
3- مضاف همواره اسم است؛ و فعل و جمله نمیتواند مضاف قرار گیرد، اما مضافالیه گاه مفرد و گاه جمله است.
حالتهای ظهور مضافالیه در اضافهی معنوی
الف) مضافالیه به صورت اسم: که هم می تواند اسم ظاهر باشد (القدر در آیه شریفهی إنا أنزلناه فی لیلة القدرِ) و هم ضمیر (کَ در آیهی شریفهی إقرأ بسم ربک الذی خلق).
ب) مضافالیه به صورت جمله: که میتواند فعلیه (لایَنعُ مالٌ و لابنونَ در آیهی شریفهی یومَ لاینعُ مالٌ و لابنونَ) یا اسمیه (أنتم قلیلٌ در آیهی شریفهی واذکروا إذ أنتم قلیلٌ) باشد.
وجوب کاربرد مضافالیه به صورت جمله:
جملههایی که بعد از سه دائمالاضافهی إذا (إذا السماءُ انفطرت)، إذ (واذکروا إذ کنتم قلیلا) و حیثُ (فأتوهن مِن حیثُ أمَرَکم اللهُ) به کار میرود.
انواع اسم در مقام مضاف
الف) اسمهای جایزالاضافه
بیشتر اسمهای نکره میتوانند در جایگاه مضاف قرار بگیرند؛ در این صورت اگر مضافالیه آنها معرفه باشد، از آن کسب تعریف میکند و اگر مضافالیه آنها نکره باشد، از آن کسب تخصیص میکند. به عبارت دیگر بیشتر اسمهای نکره، عمدتاً جایز الإضافهاند (عذاب در آیهی شریفهی فکذبوه فأخذهم عذابُ یومِ الظُلَّةِ إنه کان عذابَ یومٍ عظیمٍ).
ب) اسمهای واجب الاضافه (دائمالاضافه)
1- اسمهای دائمالاضافه به مفرد:
1-1- اسمهایی که ظاهر لفظ آنها جز به همراه مضافالیه به کار نمیروند، مانند: «عندَ» و «لَدَی»
1-2- دستهای دیگر که هم در ظاهر به همراه مضافالیه به کار میروند و هم در مواردی از مضافالیه جدا میشوند، مانند جهات ششگانه (فوق، تحت، یسار، یمین، خلف، أمام) و واژههای «قبل»، «بعد»، «کلّ»، و «بعض» و همچنین «مَعَ» «أیُّ».
تذکر این نکته لازم است که در مواردی ممکن است پس از این اسمها، از مضافالیه خبری نباشد که در این صورت، تنوینی به آخر «کل»، «بعض»، و «أیُّ» افزوده میشود که در اصطلاح، «تنوین عوض از مضافالیه» نام دارد (بعض در آیهی شریفهی ثم یومَ القیامةِ یَکفُرُ بعضُکم بِبعضٍ و یَلعَنُ بعضُکم بعضاً).
2- اسمهای دائم الاضافه به جمله:
مانند «إذا» و «إذ» و «حیثُ»
ج) اسمهای ممتنعالاضافه
اگر اسم ذاتا معرفه باشد، نمیتواند در مقام مضاف به کار رود (غیر از اسمهای علم). همینطور ضمائر، موصولات و اسمهای اشاره و نیز اسمهایی که «الف و لام تعریف» دارند( در اضافهی معنوی) مگر آنکه «الف و لام» آنها را برداریم. به اینگونه اسمها، اسمهای شرط («مَن»، «ما»، «مَتی»، «حیثُما» و «أینَما») و استفهام («مَن»، «ما»، «أینَ» و «مَتَی») را نیز بیافزایید( غیر از واژه «أیُّ»ُ).(١)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس سوم نحو عربی3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
اضافهی معنوی 1
انواع اضافهی معنوی
اضافهی معنوی به سه نوع کلی تقسیم میشود:
1- اضافهی اختصاصیه یا لامیه: اضافهای که بیانگر اختصاص یا ملکیت است و حرف جر مقدر در آن، حرف «لـِ» است (کتابُ علیٍّ = کتابٌ لعلیٍّ)؛
تفاوت رابطهی ملکی و رابطهی اختصاصی این است که مضافالیه در رابطهی ملکی، مالک مضاف است و میتواند در آن دخل و تصرف کند (کتابُ علیٍّ)، اما در رابطهی اختصاصی هرچند مضاف یکی از متعلقات مضافالیه به شمار میآید، اما مضافالیه از دخل و تصرف در مضاف ناتوان است (بابُ الصفِّ).
2- اضافهی ظرفیه: اضافهای که بیانگر وقوع مضاف در ظرف زمانی یا مکانی مضافالیه است و حرف جر مقدر آن، حرف «فی» است (صلاةُ الجمعةِ = صلاةٌ فی الجمعةِ)؛
شیوهی تشخیص اضافهی ظرفیه آن است که در اضافهی ظرفیه، مضافالیه همیشه ظرف زمانی یا مکانی حضور یا تحقق مضاف است (صلاةُ الجمعةِ: جمعه، ظرف زمانی تحقق صلاة است؛ رفیقُ المدرسةِ: مدرسه، مکانی است که رفیق در آن حضور داشته است).
3- اضافهی بیانیه: اضافهای که در آن مضافالیه جنس مضاف را بیان میکند و حرف جر مقدر در آن، حرف «مِن» است (خاتمُ ذهبٍ = خاتمٌ مِن ذهبٍ).
و شیوهی تشخیص این نوع اضافه آن است که در این نوع اضافه، همواره مضافالیه جنس مضاف است.
احکام مضاف و مضافالیه در اضافهمعنوی
الف) احکام مضاف در اضافهمعنوی
1- حذف تنوین و «الف و لام» از مضاف (اگر داشته باشد).
2- مضاف، محل ظهور حرکات اعرابی متعلق به ترکیب اضافی است.
3- مضاف در زبان عربی، بیانگر نقش واژه نیست (مضافبودن یک واژه، نقش آن در آن جمله محسوب نمیشود)؛ یعنی مضاف حالت اعرابی واحدی ندارد و در جایگاههای مختلف میتواند منصوب، مجرور یا مرفوع باشد.
4- حتی مضاف میتواند خود، مضافالیه نیز باشد، مثل واژه «أخی» در عبارت: «کتابُ أخی علیٍ».
ب) احکام مضافالیه در اضافهی معنوی
1- مضافالیه بر خلاف مضاف، نقشی است مستقل و با نقش نحوی دیگری در یک کلمه در آن واحد جمع نمیشود.
2- مضافالیه بسته به معنای ارادهشده، میتواند معرفه (کتابُ المعلمِ) یا نکره (کتابُ معلمٍ) باشد.
3- هیچگاه مضافالیه از مضاف خود، جدا نمیشود.
4- معرفه یا نکره بودن مضاف، تنها با توجه به نکره یا معرفه بودن مضافالیه مشخص میشود؛ با این توضیح که مضاف به نکره، در نتیجهی اضافهشدن به نکره، تخصیص میخورد و از میزان مصادیق آن کاسته میشود و مضاف به معرفه، در نتیجهی این اضافهشدن، از مضافالیه خود، کسب تعریف میکند.(١)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس دوم نحو عربی3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
آشنایی با فلسفهی اسلامی (2)
کلیات فلسفه(2)
مسائل فلسفه
مسائل فلسفه به مجموعهی احکام و مباحثی گفته میشود که درباری موجود مطلق مطرح است. صدر المتألهین برای فلسفه سه دسته مسئله را مطرح کرده است:
1- بحث از اسباب و علل همهی موجوداتِ معلول (مانند واجب الوجود).
2- بحث از عوارض و احوال موجود بما هو موجود.
3- بحث از موضوعات سایر دانشها که مانند عوارض ذاتی موجود مطلقاند.
اگر بخواهیم در اینباره روشنتر و مفصلتر سخن بگوییم، میتوانیم مسائل فلسفه را به شرح زیر بیان کنیم:
الف) بحث از خود هستی: مشخص کردن اینکه چه چیزی حقیقتاً موجود و چه چیزی معدوم است؛
ب) تقسیمات هستی: مثل بحث از وجود عینی و ذهنی، واجب و ممکن، حادث و قدیم، ثابت و متغیر، واحد و کثیر، قوه و فعل، جوهر و عرض و ...؛ البته منظور، تقسیمات اولیۀ وجود است؛ یعنی تقسیماتی که بر هستی وارد میشود از آن جهت که هستی است، نه تقسیماتی که به ویژگیهای خاص موجودات باز میگردد.
ج) قوانین کلی حاکم بر هستی: مانند قانون علیت ضرورت حاکم بر نظام علت و معلول و سنخیت بین آنها.
د) اثبات مراتب و عوالم هستی.
ﻫ) روابط عالم طبیعت با عوالم مافوق خود: یعنی بحث از سیر نزولی هستی از لاهوت تا ناسوت و سیر صعودی هستی از طبیعت به عوالم بالاتر؛ به ویژه در مورد انسان که به نام معاد خوانده میشود.
حکمای اسلامی معمولاً چهار عالم کلی را اثبات نمودهاند:
1- عالم طبیعت یا ناسوت: عالم ماده، حرکت، زمان، مکان و محسوسات است.
2- عالم مثال یا ملکوت: عالمی برتر از طبیعت که دارای صورتها و ابعاد است، اما فاقد حرکت، زمان و تغییر است؛ مانند صورتهای خیالی در ذهن ما.
3- عالم عقول یا جبروت: عالمی فراتر از عالم ملکوت که به دور از تغییر و تطور است. عقول در این عالم قرار دارند. این عالم به طور کلی فاقد ویژگیهای ماده است.
4- عالم لاهوت: عالم الوهیت و احدیت است و مربوط به ذات، اسما و افعال الهی است.
روش فلسفه
فلسفه نوعی شناخت عقلانی دربارۀ عالم است. روش فیلسوف روش تجربی، عرفانی یا نقلی نیست؛ زیرا اساس در روش تجربی مشاهده و آزمون است. در عرفان نیز از روش تزکیه و تهذیب، و کشف و شهود استفاده میشود. در کلام علاوه بر قرآن و روایات از مباحث عقلی نیز استفاده میشود، اما روش فلسفی شامل دو بخش اصلی است و هر بخش دو مرحله دارد که میتوان به اختصار این مراحل را چنین تصور کرد:
الف) تصورات: کشف تصورات و کلیات؛ انتقال از تصور معلوم به تصور مجهول؛ در این مرحله برای رسیدن از تصور معلوم به تصور مجهول از تعریف استفاده میشود.
ب) تصدیقات: ساختن تصدیقات معلوم با استفاده از تصورات معلوم؛ انتقال از یک قضیهی معلوم به قضیهی مجهول با استفاده از قیاس منطقی.
معقولات فلسفی
مفاهیم در یک تقسیم به دو دستهی کلی و جزئی تقسیم میشوند. مفهوم جزئی تنها بر یک مصداق قابل حمل است، در حالی که مفهوم کلی بر افراد متعدد قابل صدق است. فلسفه علم کلی است و با مفاهیم کلی سر و کار دارد. این مفاهیم کلی خود به سه دسته تقسیم میشوند:
1- مفاهیمی که به طور مستقیم از جزئیات انتزاع میشوند، معقولات اولی یا کلی طبیعی نامیده میشوند. این معقولات از ماهیات اشیا و حدود وجودیشان حکایت میکنند و به نوع یا جنس یا مقولهی خاصی اختصاص دارند و صورتهای کلی اعیان خارجیاند؛ مثل مفهوم سفیدی که ذهن پس از دیدن چند شیء سفید مفهوم سفیدی را انتزاع میکند.
2- پس از این مرحله عقل انسان با کند وکاو بیشتر به حالات و احکام مختلف اشیا میرسد که «معقولات ثانیهی فلسفی» نام دارند و به سادگی در خارج انتزاع نمیشوند، بلکه با ملاحظه و مقایسهی برخی اشیا و روابط آنها و تأملی عقلانی به دست میآیند؛ مانند وحدت، کثرت، علت، معلول، حدوث، قدم، وجوب، امکان و امتناع. اینها صورتهای مستقیم اشیا نیستند، بلکه اوصافیاند که بر موجودات خارجی حمل میشوند، اما وجودی در عرضِ وجود آنها نداشته و دارای مصادیق مستقل نیستند. معقولات ثانیه جنبهی عمومی دارند و به نوع، جنس و مقولهی خاصی اختصاص ندارند؛ بنابراین از امور عامه به حساب میآیند و جنبهی فلسفی دارند.
3- عقل انسان با ملاحظهی مفاهیم ذهنی، اوصافی مانند کلیت و جزئیت را میان این مفاهیم تشخیص میدهد که این اوصاف «معقولات ثانیهی منطقی» نام دارند که نهتنها در خارج دارای افراد مستقلی نیستند، بلکه موصوفشان نیز مفاهیم ذهنی است؛ مفاهیم منطقی از این نوعاند.
مبادی فلسفه
پیش از پرداختن به مسائل هر علم به سلسلهای از شناختهای قبلی نیاز است؛ مانندِ شناخت موضوع علم و تصدیق به وجود آن موضوع و اثباتِ مبانی و اصولی که به وسیلهی آنها مسائل علم ثابت میشود. اینگونه مطالب را مبادی علوم مینامند و آنها را به مبادی تصوری و تصدیقی تقسیم میکنند. مبادی تصوری، تعریفهای مفهومهای مورد بحث در آن علم را گویند. مبادی تصدیقی نیز بر دو قسم است: یکی تصدیقِ وجود موضوع و دیگری تصدیقِ اصولی که برای اثباتِ مسائل علم از آنها استفاده میشود.
چنانکه گذشت موضوع اصلی در فلسفه موجود است که معنای آن بدیهی و بینیاز از تعریف است. سایر مفاهیمِ مورد بحث نیز در آغاز هر بحث تعریف میشود، اما در خصوص مبادی تصدیقی فلسفه باید گفت که تصدیق به وجود موضوع فلسفه محتاج اثبات نیست؛ زیرا اصل تحقق هستی در خارج امری بدیهی است و هر کس دستکم به وجود خودش آگاهی دارد و همین اندازه کافی است که بداند مفهوم موجود، دارای مصداق واقعی است. اصول و مبانی فلسفی نیز اکثراً عقلی و بدیهیاند، مانند قضیۀ محال بودن تناقض.
مبادی تصدیقی معمولاً به دو بخش اصول متعارف و اصول موضوعه تقسیم میشوند؛ اصول متعارف و اصول موضوعه اصولیاند که دلایل و براهین علم بر روی آن بنا میشود؛ با این تفاوت که اصول متعارف، بدیهی و تردید ناپذیرند، اما اصول موضوعه بدیهی و قطعی نیستند و تنها صحت آن فرض گرفته میشود. اصول موضوعه معمولاً در علوم دیگر اثبات میشوند.
مهمترین اصول متعارف فلسفی اصل «امتناع اجتماع» و «ارتفاع نقیضین» و اصل «اثبات واقعیت و هستی» است.
مسائل خالص فلسفی مسائلیاند که بر پایهی بدیهیات اولیه و اصول متعارف بنا میشوند. در علوم دیگر اصول موضوعهی فراوانی وجود دارد، اما در فلسفه این اصول موضوعه اندک است، به ویژه در حکمت متعالیه. در این نحلهی فلسفی همهی یقینیات مورد قبول نیست؛ تنها از بدیهیات اولیه و وجدانیات استفاده شده است و بنابراین یقین فلسفی «یقین مضاعف» یا «یقین ریاضی» نامیده میشود.(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس دوم آشنایی با فلسفهی اسلامی / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
آشنایی با فلسفهی اسلامی (1)
کلیات فلسفه(1)
واژهی فلسفه
واژهی «فلسفه» مصدر جعلی عربی، از کلمهی یونانی «فیلوسوفیا» به معنای دوستداشتن دانایی است. «فیلوسوفیا» مرکب از دو کلمهی «فیلو» به معنای دوست داشتن و «سوفیا» به معنای حکمت یا دانایی است. معنای این کلمه به مروز زمان تغییر کرده و به معنای حکمت و دانایی به کار رفته است .
بعدها که سقراط به علت تواضع و فروتنی و احتراز از هم ردیفشدن با سوفیستها و شاید به دلیل مبنای معرفتی خویش، خود را فیلسوف ( فیلوسوفوس) به معنای دوستدار دانش خواند، کلمه «فیلسوف» به معنای دانشمند به کار رفت و «فلسفه» نیز به همهی علوم عقلی و حقیقی در مقابل علوم نقلی و اعتباری اطلاق شد.
اصطلاح فلسفه در میان مسلمانان
مسلمانان لغت «فلسفه» را از یونان اخذ کردند و به تبعیت از ارسطو آن را در سه معنا به کار بردند: معنای نخست که اصطلاع عام فلسفه بود، مترادف همهی دانشهای عقلی در برابر دانشهای نقلی بود. فلسفه به معنای عام، ابتدا به سه بخش نظری، عملی و تولیدی (فن و هنر) تقسیم شد.
مقصود از فلسفهی نظری، دانستن است. به عبارت دیگر فلسفهی نظری دانشی است که هدف آن همان دانش است، نه عمل. این فلسفه به سه قسم الهیات (با موضوع موجود غیرمادی غیرمتحرک)، ریاضیات (با موضوع امور مادی غیرمتحرک) و طبیعیات (با موضوع امور مادی و متحرک) تقسیم گردید.
مقصود از فلسفهی عملی دانشی است که هدف آن، دانش نیست، بلکه سامان دادن اعمال فردی، خانوادگی و اجتماعی است و فیلسوفان مسلمان آن را به سه قسم اخلاق (اعمال فردی)، تدبیر منزل (اعمال خانوادگی) و سیاست مدن (اعمال اجتماعی) تقسیم کردهاند.
مقصود از فلسفه یا دانشهای تولیدی (فن/هنر) فنآوری است که در یونان باستان اصطلاحا به آن «تِخنه» میگفتند و بعدها به «تکنولوژی» ترجمه شد. مقصود از «هنر» در زبان یونان باستان، همان فن یا تکنولوژی بوده است و با آنچه امروزه ما به عنوان «هنر» میشناسیم، متفاوت است.
معنای دوم که ارسطو برای این دانش به کار میبرد و اصطلاح خاص فلسفه است، همان فلسفهی نظری است که از دو قسم دیگر (فلسفهی عملی و فلسفهی تولیدی) شریفتر و خاصتر است.
معنای سوم که از همه خاصتر و به عبارت دیگر اخص از سایر معانی به شمار میرفت، الهیات یا دانش حکمت الهی بود که یکی از بخشهای فلسفهی نظری است و به نامهای فلسفهی اولی، دانش اعلی ، دانش کلی، دانش الهی و مابعدالطبیعه (متافیزک) نیز خوانده میشود.
فیلسوفان مسلمان به تبع ارسطو این معانی را به کار میبردند، اما بر این باور بودند که الهیات از دیگر دانشها مهمتر است؛ زیرا این دانش برهانیتر، یقینیتر، کلیتر و عامتر است و همه دانشها به آن محتاجاند؛ در حالی که این دانش از دانشهای دیگر بینیاز است؛ از این رو این دانش را فلسفهی حقیقی و آن را سزاوار نام فلسفه خواندند.
مابعدالطبیعه (متافیزیک)
ارسطو نخستین کسی بود که به این نکته واقف شد که سلسلهمسائلی هست که در هیچیک از دانشهای رایج نمیگنجد و باید آنها را در دانش مستقلی بررسی نمود. این دانش، دشوارترین، دقیقترین و کلیترین دانشهاست. این دانش نسبت به سایر دانشها از حس، دورتر است و به جهت خودش مطرح است، نه به جهت فایدهی دیگر. وی این دانش را فسلفهی نخستین، یا فلسفهی اولی و در یک مورد «خداشناسی» خوانده است.
بعد از ارسطو یکی از پیروان مکتب مشایی او، به نام «آندرونیکوس» آثار وی را جمع کرد و این دانش را بعد از طبیعیات (فیزیک) قرار داد و نام «متاتافوسیکا» یا «مابعدالطبیعه» بر آن نهاد. اما به تدریج وجه تسمیهی «متافیزیک» فراموش شد و چنین گمان رفت که این نام، از آن روی بر این دانش نهاده شده است که مسایل این دانش بیرون و فراتر از طبیعت است. برخی از اروپاییان نیز به اشتباه «مابعدالطبیعه» را مساوی «ماوراءالطبیعه» پنداشتند و گمان کردند که موضوع این دانش، تنها مسایل ماورای طبیعت، مانند خداوند و فرشتگان است.
موضوع فلسفه
نخستین کسی که پیرامون موضوع فلسفه به بحث پرداخت، ارسطو بود. وی تعبیر واحدی برای موضوع فلسفه به کار نبرده است و بیشتر چهار موضوع را برای فلسفه معرفی میکند:
1- گاهی موضوع فلسفه را امور مجرد (خدا/عقل) دانسته است.
2- گاهی موضوع فلسفه را مبادی اولی یا علل نهایی عالم دانسته است.
3- گاهی نیز موضوع فلسفه را جواهر دانسته است.
4- در جایی دیگر ارسطو موضوع فلسفه را «موجود بما هو موجود» دانسته است.
سه تعبیر ابتدایی با هم قبل جمعاند، چرا که در فلسفهی ارسطو جواهر مجرد، همان علل نهایی عالماند . ضمن آنکه هرجا جواهر را موضوع فلسفه دانسته با اندکی فاصله جوهر را به «جواهرمجرد» تفسیر کرده است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت ارسطو هرجا میگوید جواهر، مقصودش «جواهرمجرد» است.
اما تعبیر چهارم با سه تعبیر دیگر متفاوت است زیرا بر اساس آن، فلسفه از وجود خاصی بحث نمیکند، بلکه به مطلق وجود، پیش از آنکه تعیُّن پیدا کرده باشد، می پردازد. بنابراین در فلسفه، وجود به مادی و مجرد، ممکن و واجب، متحرک و غیرمتحرک، و ... تقسیم میشود. بنابراین با یک جمعبندی میتوان گفت: ارسطو دو موضوع برای فلسفه مطرح کرده است:
1- جواهر مجرد
2- موجود بما هو موجود.
همین امر منشا اختلاف در تعیین موضوع فلسفه شد و به دو نظریهی مهم درباره موضوع فلسفه، و وحدت یا تعدد آن انجامید. برخی مفسران آثار ارسطو، مانند ابن سینا و اکثر فلاسفهی اسلامی، بر این باورند که موضوع اصلی فلسفه در نزد ارسطو «موجود بما هو موجود» است و موضوعات دیگر به نحوی به همین موضوع باز میگردد. در مقابل افرادی مانند ابنرشد و قطبالدین رازی، بر این باورند که موضوع فلسفه «جواهر مجرد» است. برخی از معاصرین نیز بر این باورند که فلسفه، فقط شامل امور عامه است و مباحث مربوط به خداشناسی، دانش مستقلی است و از آن به خداشناسی فلسفی یاد کردهاند.
امروز در غرب ملاک، روش دانش است نه موضوع آن ؛ بنابراین ملاک فلسفی بودن یک دانش، به کار بردن روش عقلی و فلسفی است.(1)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس اول آشنایی با فلسفهی اسلامی / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
نحو عربی 3
جلسهی اول – انواع اضافه
مقدمه:
در نحو عربی 3 ( دانشکدهی علوم حدیث) با دو موضوع اصلی «اسمهای مجرور» و «توابع» و دو موضوع فرعی «حروف» و «اعراب جملههای عربی» سر و کار داریم.
بحث مجرورات به طور کلی دو شاخه دارد:
1- مضافٌإلیه؛ که به همراه مضاف، ترکیب اضافی را شکل میدهد.
2- مجرور به حرف جر، که بلافاصله پس از حروف جر به کار میرود.
مقایسهی ترکیب وصفی و ترکیب اضافی:
در زبان عربی دو نوع ترکیب میان اسمها وجود دارد: یکی ترکیب وصفی و دیگری ترکیب اضافی.
در ترکیب وصفی واژهی نخست موصوف و واژهی دوم صفت آن است. صفت و موصوف از نظر مصداقی با یکدیگر انطباق دارند؛ مثل الزهرة الحمراء (گل سرخ).
اما در ترکیب اضافی میان مضاف و مضافٌإلیه انطباق مصداقی وجود ندارد بلکه به عکس، میان آنها افتراق مصداقی به چشم میخورد؛ مثل کتابُ علیٍّ (کتاب علی).
اضافه در معنای اصطلاحی خود بیانگر نوعی نسبت و رابطه است که میان یک اسم و لفظ دیگر پدید میآید و در نتیجهی این رابطه، مضافٌإلیه لزوما و همیشه مجرور میشود (کلُّ مضافٍإلیه مجرورٌ).
عامل جر مضافُإلیه
دانشمندان نحوی یکی از سه حروف جر «لام»، «فی» و «من» را به تناسب، میان مضاف و مضافٌإلیه در تقدیر میگیرند. بر این اساس گروهی از نحویان، عامل ظهور جر در مضافٌإلیه را لفظی و همان حرف جر در تقدیر میدانند. در مقابل عدهای عمل ظهور جر در مضافٌإلیه را معنوی دانسته و از آن به عنوان عامل معنوی اضافه یاد میکنند(مثل عامل معنوی ابتدائیت که باعث رفع مبتدا میشود).
اضافهی معنوی و اضافهی لفظی
اضافه در زبان عربی بر دو گونه است:
1- اضافه معنوی یا حقیقی
2- اضافه لفظی یا مجازی
تنها در اضافهی معنوی نسبت و تعلق واقعی بین مضاف و مضافٌإلیه ملاحظه میشود، علاوه بر این در ترکیب اضافی معنوی، میان مضاف و مضافٌإلیه علاوه بر افتراق مفهومی، افتراق مصداقی هم به چشم میخورد(کتابُ علیٍّ، بابُ الصَّفِّ). اما در اضافهی لفظی، اضافه تنها جنبهی ظاهری دارد و مضاف نسبت حقیقی به مضافٌإلیه ندارد. و همچنین میان آنها افتراق مصداقی نیز وجود ندارد (حَسَنُ الخُلقِ).
در اضافهی لفظی، اضافه تنها به خاطر تخفیف است که در نتیجه، تنوین مضاف حذف و مضافٌإلیه مجرور میگردد(حَسَنٌ الخُلقُ = حَسَنُ الخُلقِ). و همچنین در اضافهی لفظی، مضاف لزوما واژهای است مشتمل بر معنای وصفی.
باید توجه داشت که بیشتر ترکیبهای اضافی در زبان عربی ترکیبهای اضافی معنویاند.(١)
پ.ن:
1- خلاصهای از درس اول نحو عربی3 / دانشکده علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
اول: در هر زبان، اسم یا معرفه است یا نکره؛ معرفه اسمی است که بر شیء، حیوان یا انسان معین و شناختهشدهای دلالت میکند و نکره اسمی است که بر شیء، حیوان یا انسان نامعینی دلالت میکند.
دوم: اسمهای معرفه در زبان عربی عبارتند از:
1- اسم محلی به الف و لام؛
2- علم؛
3- اسم مضاف به معرفه؛
4- اسم اشاره؛
5- اسم موصول؛
6- ضمیر؛
7- معرفه به ندا.
سوم: نشانههای اسم معرفه و نکره در فارسی و عربی به تفکیک عبارتاند از :
1- معرفه: در فارسی نشانهی خاصی برای اسم معرفه وجود ندارد؛ اما در زبان عربی چنین اسمهایی غالبا «الف و لام» میگیرد و اسمی که این نشانه را نداشته باشد یا معرفه نیست یا حالتی استثنایی دارد. مثل بعضی از اسمهای علم که علیرغم پذیرش تنوین معرفهاند؛ مانند: «محمدٌ» و «علیٌ» که اصطلاحا به تنوین آنها «تنوین تمکن» گفته میشود.
2- نکره: اسم نکره در عربی اسمی است که بر شیئی غیر معین دلالت میکند، حرف تعریف ندارد و غالبا تنوین میگیرد.
چهارم: حرف تعریف و تنوین هرگز در کلمهای با هم جمع نمیشود.
پنجم: نکرهی محضهی (تامه) و نکرهی غیر محضه (ناقصه/مخصصه) چیست ؟
1- نکرهی محضه (تامه): نکرهای است که معنا و مفهوم آن بین افراد جنس خود شایع و انطباق آن بر هر فردی از افراد آن جایز است؛ اسم نکره هنگامی محضه یا تامه به شمار میرود که صفتی برای آن ذکر نشده و به نکرهی دیگری نیز اضافه نشده باشد.
2- نکرهی غیر محضه (ناقصه/مخصصه): نکرهای است که صرفا بر برخی افراد جنس خود دلالت دارد، نه بر همهی آنها
ششم: نشانههای نکرهی غیر محضه:
1- یا موصوف است و به واسطهی داشتن صفتی خاص افرادی از آن جنس، که حائز آن صفت مشخص نیستند، از دایرهی مصادیق آن خارج میشوند؛
2- یا به نکرهی دیگری اضافه شده است و به این ترتیب به شیء خاصی اختصاص یافته و از شمول مصداقی آن کاسته شده است.
هفتم: اسم مفرد نکره معمولا بر یک فرد از افراد جنس خود دلالت میکند، مگر آنکه پس از نفی، استفهام، یا شرط قرار گرفته باشد که در این صورت عموم افراد جنس خود را شامل میشود.(1)
پ . ن :
1- نکات مهم درس اول صرف عربی 2 / دانشگاه علوم حدیث
به نام حضرت علم و عالم و معلوم
در بین بزرگان علم همواره رسم بر این ( بوده ) است که قبل از ورود به مباحث خاص هر علمی ، به هشت پرسش پاسخ دهند که این هشت سوال به « رئوس ثمانیه » معروف اند . البته این روش در متقدمین بیشتر رایج بوده تا متاخرین . مرحوم دکتر محمد خوانساری در ابتدای کتاب « منطق صوری » (1) که به گفته استاد محمود منتظری مقدم (2) از کتاب های خوب و به لحاظ علمی ، از متون ابتدایی است که در علم منطق نگاشته شده ، شش سوال از این هشت پرسش را ذکر کرده و پاسخ داده است که فقط آن سوال ها صرفا به جهت مقدمه ی مطالب وبلاگ ، اینجا نقل می شود .
حکمت طرح این سوالات - همانطور که از ظاهر آنها می توان فهمید - ایجاد شِما و نمایی کلی از علم مورد نظر ، در ذهن مخاطب – خصوصا مخاطبان مبتدی – بوده و بدیهی است که پاسخ این سوالات ، بسته به اینکه قبل از چه علمی مطرح شود ، جواب های متفاوتی خواهد داشت :
1 – تعریف علم
2 – موضوع علم
3 – فایده ی علم
4 – مولف علم
5 – ابواب و مباحث علم
6 – مرتبه ی علم
7 – غرض علم
8 – انحاء تعالیم
یاعلی
پ . ن :
1 – دکتر محمد خوانساری ، منطق صوری ، موسسه ی انتشارات آگاه ، چاپ بیست و سوم ، سال 1379 ، ص 23 .
2 – محمود منتظری مقدم ، منطق 1 ، دانشگاه علوم حدیث ، ص 17 .
سلام
فکر کردم هم برای تست و امتحان و هم برای امور دیگر ، برای پست اول، توضیحات حاشیه و «درباره» را به اصطلاح -که ظاهرا بلاگاسکای آن را ندارد و اگر دارد من هنوز بیخبرم- ثبت کنم در یک پست مجزا . پس :
سلام !
اینجا شاید دغدغه های علمی کیمیا از سطوح پایین تا سطوح احتمالا بالا مطرح بشود ؛ از خلاصه نویسی کتاب هایی که می خواند تا نظریه پردازی و ... که قطعا همه ی آنها صحیح و کامل نیست و احتیاج به نقد و بررسی دارد ؛ کسی چه می داند ؟ شاید این وبلاگ روزی تغییر نام داد به « دقائق علمی » . البته فعلا در تشویش شدید ذهنی به سر می برم ، بنابراین شاید دغدغه آنچنان دور هم نباشد و بلکه با مسمی باشد . فعلا همین .
یاعلی